nejatyaftegan az mojahedin khalgh dar albania -gholamali mirzayi 260-410

برای آنهایی که هنوز مجاهدین خلق را نمی شناسند، خاطرات غلامعلی میرزایی ـ قسمت شانزدهم شکست عملیات “فروغ جاویدان” و آغاز دروغ های رجوی در اسارت گاه صدام حسین

از همان روز ورود مسعود رجوی به عراق کنترل ها در شکنجه گاه های صدام حسین بیشتر شد و نفرات دنبال این بودند که لااقل راه نجاتی به این وسیله هم که شده پیدا کنند . عراقی ها هم فرم هایی را می اوردند و نفر بدون اینکه نگاه کند از همان پشت پنجره امضا می کرد. چون همانطورکه گفتم در برتامه نیم ساعته فرقه مجاهدین خلق  که از تلویزیون عراق پخش می شد تا جایی که می توانستند اخبار کذب می دادند و نشریا ت مختلف وارد می شد . این روند ادامه داشت تا پایان جنگ که همان روزها بدلیل هجوم عراق تعداد زیادی اسیر ایرانی گرفته بودند  و مارا به اردوگاه 6 رمادی بردند و بعد ازظهر بود که وارد کمپ شدیم. بعد از امار گیری برای آنتراکت بیرون امدم که یک نفر امد نزدیک بعد از احوالپرسی گفت میدانی که مجاهدین شکست خوردند (بدلیل جابجای دو روزی بود که ما از همه جا بی اطلاع بودیم ) گفتم چه شکستی و چرا به من میگی ؟ گفت عملیات مرصاد ( یاب قول فرقه مجاهدین ، فروغ جاویدان ) گفتم اطلاع ندارم .که از هم جدا شدیم و بعد نیم ساعت به اتاقی که مشخص کرده بودند برگشتم .سه روز بعد ما را به بلوکی دیگر انتقال دادند . روزهای پر التهابی بود و جنگ تمام شده است . اسیران چی می شوند این سوال همه بود . اما اخبار و تبلیغات این بود که هیچ اسیری مبادله نخواهد شد . اگر اشتیاه نکنم یک سال هم به همین منوال گذشت تا اینکه یک شب در برنامه  تلویزیونی فرقه رجوی اعلام شد که چون شما اسیران نفرات خودمان هستید و فعلآ مبدله هم در کار نیست به ما ملحق شوید و مدت چندماه مهمان ما باشید یا از طریق مرز به ایران شما را می فرستیم با بعد از چند ماه که با دولت عراق هماهنگی کردیم شما را به کشورهای دیگر می فرستیم  و از آنجا به هر جایی که خواسته خودتان بود بروید . افراد پیش خودشان می گفتند کور از خدا چه می خواهد؟ که فردای ان صبح افسران عراق امدند و ثبت نام کردند که بعد از چند روز ما را که در همان اردوگاه بیش از 150 نقر بودیم به بیرون کمپ و در یک سالن بزرگ که از قیل تدارک دیده بودند، بردند  با مهدی ابریشمچی و تعداد دیگری از مسولان انها مواجه شدیم و …

برای آنهایی که هنوز مجاهدین خلق را نمی شناسند، خاطرات غلامعلی میرزایی ـ قسمت شانزدهم

شکست عملیات “فروغ جاویدان ” و  آغاز دروغ های رجوی در  اسارت گاه  صدام حسین 

غلامعلی میرزایی، تیرانا ـ سایت نجات یافتگان از مجاهدین خلق در آلبانی ـ ایران آزادی ـ 04.04.2020

Albania-gholamali Mirzayi-Khaterat -1-260-410

لینک به قسمت پانزدهم

لینک به قسمت چهاردهم

لینک به قسمت سیزدهم

لینک به قسمت دوازدهم

لینک به قسمت یازدهم

لينك به قسمت دهم

لینک به قسمت نهم

لينك به قسمت هشتم

لینک به قسمت هفتم

لینک به قسمت ششم 

لینک به قسمت پنجم

لینک به قسمت چهارم

لینک به قسمت سوم

لینک به قسمت اول و دوم

روزها بدون هیچ امید یا خبری به سختی می گذشت تا اینکه از استخبارات حکومت بعثی آمدند اتاقها را براساس درجه داران .سربازان .افسران .ونفرات شخصی که در بین راه گرفته بودند تقسیم کردندواین در حالی بود که هیج کدام از افراد راضی نبودند .ولی گفتند قانون ارتش است وهم چنین صلیب سرخ .اینجا بود که متوجه شدیم که احتمالا”خبری است که اجازه بدهند به صلیب برای بازدید بیاید.تعدادی را همان روزهای اول به اتاقهای که برای جدا سازی آماده کرده بردند (البته اول انهایی را که خودشان از قبل می دانستند بردند) ولی من تا چند روزردرهمان اتاق قبلی ماندم تا اینکه یک روز آمدند  من را به اتاقی که شماره آن 13بود بردند در لحظه ورود همه چیز برایم شک برانگیز بود ولی بعد از چندین ساعت دیدم تقریبا”همه چیز عادی به نظر می رسد تا اینکه درروزهای بعد که خوب افراد را زیرنظرداشتم متوجه شدم که اینجا هر کس برای خودش باندی دارد ودر ساعت های مختلف دور هم جمع میشوند .ولی با رفتارهای دوگانه ای که در طی چند روز دیدم متوجه شدم که حتی نمی شود با این افراد تنظیم رابطه عادی هم داشت .ولی ناچارا”بایستی تحمل می کردم ولی صبرهم حدی دارد هر کس دیگرهم باشد نمی تواند بی تفاوت بگذرد.مدتی گذشت چند بار هم درگیری با انها داشتم تا در نهایت خودشان به عراقیها گفتند من را جای دیگری فرستادند .بک روز نمی دانم ماه رمضان بود با بخاطر اینکه بتوانم از حقوق که می دادند پس انداز کنم روزه بودم ودر محل خودم که روبروی پنجره بود نشسته بودم که سرباز عراقی امد پشت پنجره وبا صدای بلند گفت بیا این روزنامه را بگیر(روزانه همه روزنامه های عراق را به هر اسایشگاه می دادند)رفتم روزنامه را بگیرم که همان سرباز گفت وضعتان خوب میشه مسعود رجوی آمده عراق و این هم عکسش است که سفارش اسیران را به سیدالرییس (یعنی صدام کرده) روزنامه را گرفتم دیدم عکس مسعود رجوی وطه یاسین رمضان معاون صدام درفردوگاه بغداد است .چند لحظه مات ومبهمت مانده بودم که این چه کاری است در زمان جنگ به کشوری که روزانه مردم بی دفاع را بمباران می کند در فکر فرو رفته بودم .که ناگهان یکی از نفرات از خواب بیدار شد وروزنامه را به او هم دادم  او هم همین حالت را داشت ولی چیری نگفت وروزنامه را کنار گذاشت. 

 

rajavi-saddam hossein 5

صلیب هم می امد ومشکلات را می گفتیم ولی جواب این بود که ما نمی توانیم در زمان جنگ چیری بگوییم .چون دیگر اجازه ورود به ما نمی دهند(البته اگرنمی آمدند بهتر بمد چون گاهی اوقات همان نامه هایی که خودمان می نوشتیم برای خانواده همانها دوباره بدون جواب بدستمان می رسید.

از همان روز ورود مسعود رجوی به عراق کنترل ها در شکنجه گاه های صدام حسین بیشتر شد و نفرات دنبال این بودند که لااقل راه نجاتی به این وسیله هم که شده پیدا کنند . عراقی ها هم فرم هایی را می اوردند و نفر بدون اینکه نگاه کند از همان پشت پنجره امضا می کرد. چون همانطورکه گفتم در برتامه نیم ساعته فرقه مجاهدین خلق  که از تلویزیون عراق پخش می شد تا جایی که می توانستند اخبار کذب می دادند و نشریا ت مختلف وارد می شد . این روند ادامه داشت تا پایان جنگ که همان روزها بدلیل هجوم عراق تعداد زیادی اسیر ایرانی گرفته بودند  و مارا به اردوگاه 6 رمادی بردند و بعد ازظهر بود که وارد کمپ شدیم. بعد از امار گیری برای آنتراکت بیرون امدم که یک نفر امد نزدیک بعد از احوالپرسی گفت میدانی که مجاهدین شکست خوردند (بدلیل جابجای دو روزی بود که ما از همه جا بی اطلاع بودیم ) گفتم چه شکستی و چرا به من میگی ؟ گفت عملیات مرصاد ( یاب قول فرقه مجاهدین ، فروغ جاویدان ) گفتم اطلاع ندارم .که از هم جدا شدیم و بعد نیم ساعت به اتاقی که مشخص کرده بودند برگشتم .سه روز بعد ما را به بلوکی دیگر انتقال دادند . روزهای پر التهابی بود جنگ تمام شده است . اسیران چی می شوند این سوال همه بود .و اما تبیلیغات هیچ اسیری مبادله نخواهد شد با ایران عراق را به رسمیت بشناسند وغرامت بدهد. اگر اشتیاه نکنم یک سال هم به همین منوال گذشت تا اینکه یک شب در برنامه  تلویزیونی فرقه رجوی اعلام شد که چون شما اسیران نفرات خودمان هستید و فعلآ”مبدله هم در کار نیست به ما ملحق شوید و مدت چندماه مهمان ما باشید یا از طریق مرز به ایران شما را می فرستیم با بعد از چند ماه که با دولت عراق هماهنگی کردیم شما را به کشورهای دیگر می فرستیم  و از آنجا به هر جایی که خواسته خودتان بود بروید . کور از خدا چه می خواهد؟

Mojahedin- iranian_soldiers_Iraq_Mujahedin_3

که فردای ان صبح افسران عراق امدند و ثبت نام کردند که بعد از چند روز ما را که در همان اردوگاه بیش از 150 نقر بودیم به بیرون کمپ و در یک سالن بزرگ که از قیل تدارک دیده بودند، بردند  با مهدی ابریشمچی و تعداد دیگری از مسولان انها مواجه شدیم و با یک سخنرانی مهدی ابریشمچی که حدود دوساعت طول کشید مواجه شدیم. از همان حرفهای که قبلا”هم گفته شده که شما نفرات خودمان هستید واز این حرفها .در مفابل عمل انجام گرفته ای که خودم هم نمی دانستم عاقبتش به کجا خواهد انجامید قرارگرفته بودم (البته همه نفرات)راهی برای بازگشت نبود چون معلوم نبود استخبارات چه بلایی به سرت خواهد آورد.بعد از کلی صحبت وسخنرانی یک جانبه مهدی ابریشمچمی (که نفرات خودشان اورا شریف خطاب می کردند )گفت بدلیل اینکه داریم ساختمان برای شما آماده می کنیم یک مدتی در همین بیرون کمپ محلی که دوستانمان(عراقی ها)برای شما آماده کردند می مانید بعد هودمان می آییم شما را به اشرف می بریم.تعداد نفرات زیاد بودما را بردند در اتافهای مختلف ولی با همان شرایط داخل کمپ بقریبا”حدود دو هفته گذشت که با تعدادی اتوبوس وخودروهینو که معلوم بود یک سری وسایل با خورشان آوردند همراه با اسکورت عراقی وچندین افسر ارشد عراقی آمدند وما را در همان سالن بزرگ جمع کردند وشروع کردند به توضیع لباس های نظامی (به گفته خودشان لباس شرف)چنر ساعتی این کار بطول انجامید وسپس سوار اتوبوس شدیم .بعد از سالیان خیابانها را می دیدیم همه چیز برایمان جدید به تابوهای مسیر اتوبوس که نگاه می کردم متوجه شدم نوشته بود بغداد.کرکوک.سپس بعد از بغداد به سمت شهر خالص نزدیکهای ساعت 1300 بود وارد قلعه اشرف شدیم البته یکی ازنفرات خودشان بود .در ورودی اشرف دو عدد مجسمه شیر بود که یکی از همان نفرات گفت اینها را از قصر شیرین اوردیم .به خیابان اصلی با اتوبوس که حرکت می کرد در یک نقطه منوجه شدم که عکس بزرگی از صدام حسین روی دیواری نقاشی شده .در لحظه ماند اینکه به کسی شوک وارد کنن شدم که این دیگرچی است؟بعد از عبور ما را بردند به یک سالن که از قبل تدارک دیده بودند به عنوان چک پزشکی که هر نفر بیش از ده دقیقه بیشتر طول نمی کشید بعد از ان خودروهای دوکابین میآمدند ونفراتی که کارشان تمام شده بود می بردند .تا اینکه نوبت به ما رسید که 5نفر بودیم ویک دوکابین آمد وما را به قسمتی که خودشان تعیین کرده بودند بردند. 

/////////////////////////

Rajavi - saddam hossein-mehdi Abrishamchi 260-410

برای آنهایی که هنوز مجاهدین خلق را نمی شناسند، خاطرات غلامعلی میرزایی ـ قسمت 15 ـ شیوه جذب فرقه مجاهدین در اردوگاه های صدام حسین

همانطور که گفتم شیوه جذب فرقه رجوی در بین اسرا تعداد نفراتی بودند که از قبل یا به دلیل مطالعات سیاسی یا اینکه از قبل طرفدار فرقه مجاهدین بودند در هر اتاقی بود حال یا سرباز بودند یا درجه دار یا افسر یا کسانی دیگر (ولی ناگفته نماند که در تمامی احزاب نفراتی بودند که جذب نیرو یکی از کارهایشان بود ) حال از کجا به این نفرات پیام می رسید معلوم نبود. در همان بلوک یا قسمتی که ما بودیم تعدادی بودند که همیشه دور هم جمع شده .صحبت می کردند و همین موضوع باعث شده بود که توجه امثال ما را جلب کند . البته این موضوع دو طرفه بود چون آنها هم میخواستند ما را به نحوی به سمت  خودشان جذب کنند . این موضوع ادامه داشت البته با سلام و علیک واحوالپرسی مختصر تا اینکه یک جا بجایی در اردوگاه شروع شد و من را به اتاقی دیگر بردند که همان نفر اصلی در همان اتاق بود .تا گفته نماند که قبل از ورودم به این آسایشگاه با این نفرات ودیگر نفرات را در بیرون زمان آنتراکت می دیدم وچند دقیقه ای با هم گپ می زدیم .البته اولش صحبتهایی از اردوگاه وچیزهای دیگر بعد به موضوعات سایسی کشیده شد.در مورد کشورهای منتطقه وجغرافیای سیاسی کشورهای همسایه بخوصوص کشورهای که در آن زمان با بلوک شرق همکاری مشترک داشتند که …

برای آنهایی که هنوز مجاهدین خلق را نمی شناسند، خاطرات غلامعلی میرزایی ـ قسمت پانزدهم

شیوه جذب فرقه مجاهدین در اردوگاه های صدام حسین

غلامعلی میرزایی، تیرانا ـ سایت نجات یافتگان از مجاهدین خلق در آلبانی ـ ایران آزادی ـ 04.03.2020

Albania-gholamali Mirzayi-Khaterat -1-260-410

لینک به قسمت چهاردهم

لینک به قسمت سیزدهم

لینک به قسمت دوازدهم

لینک به قسمت یازدهم

لينك به قسمت دهم

لینک به قسمت نهم

لينك به قسمت هشتم

لینک به قسمت هفتم

لینک به قسمت ششم 

لینک به قسمت پنجم

لینک به قسمت چهارم

لینک به قسمت سوم

لینک به قسمت اول و دوم

اگر بخواهم دوران 9ساله  اسارت در اردوگاه های صدام جسین را روزانه شرح بدهم به پایان آن نخواهم رسید. بنا بر این می خواهم به چه نحوی با فرقه مجاهدین خلق و رجوی اشنا شدم. چگونه بعد از 9 سال اسارت که هر روزآن بدتر از روز قبل بود واندکی از آن را باز گوکردم به اصل موضوع (پیوستن به فرقه را شروع کنم) 

در قسمت های قبلی یادآوری کردم که گروههای مختلفی برای جذب اسیران بی خبر از همه جا می آمدند و حال بستگی داشت که چه طرز فکر وهم خوانی با آن گروه داشته باشد نفر وبا از این چه نوع استفاده ای در آینده می خواهد بکند. 

در اینچا لازم میدانم به نکاتی اشاره کنم که شاید خوشایند نباشد ولی جهت ثبت در تاریخ مهم است . 

یک تعدادی که گفتم با انگیزه های مختلف در گروهای کذایی ثبت نام شده بودند و اسم مستعار و کد شان را گرفته بودند بعد ار مدتی که دیدند خبری نشد از طرف حسابهای که به آنها قول داده بودند و از طرفی هم حرفهای گوناگون می شنیدند یا دیوانه شدند یا به مریضی های مختلف مواجه شدند که هر کدام داستان جداگانه ای دارد که نفراتی در آن سالها در اردوگاه بودند این موضوعات را کم وبیش اطلاع کامل دارند.  

همانطور که گفتم شیوه جذب فرقه رجوی در بین اسرا تعداد نفراتی بودند که از قبل یا به دلیل مطالعات سیاسی یا اینکه از قبل طرفدار فرقه مجاهدین بودند در هر اتاقی بود حال یا سرباز بودند یا درجه دار یا افسر یا کسانی دیگر (ولی ناگفته نماند که در تمامی احزاب نفراتی بودند که جذب نیرو یکی از کارهایشان بود ) حال از کجا به این نفرات پیام می رسید معلوم نبود. 

در همان بلوک یا قسمتی که ما بودیم تعدادی بودند که همیشه دور هم جمع شده .صحبت می کردند و همین موضوع باعث شده بود که توجه امثال ما را جلب کند . البته این موضوع دو طرفه بود چون آنها هم میخواستند ما را به نحوی به سمت  خودشان جذب کنند . 

این موضوع ادامه داشت البته با سلام و علیک واحوالپرسی مختصر تا اینکه یک جا بجایی در اردوگاه شروع شد و من را به اتاقی دیگر بردند که همان نفر اصلی در همان اتاق بود .تا گفته نماند که قبل از ورودم به این آسایشگاه با این نفرات ودیگر نفرات را در بیرون زمان آنتراکت می دیدم وچند دقیقه ای با هم گپ می زدیم .البته اولش صحبتهایی از اردوگاه وچیزهای دیگر بعد به موضوعات سایسی کشیده شد.در مورد کشورهای منتطقه وجغرافیای سیاسی کشورهای همسایه بخوصوص کشورهای که در آن زمان با بلوک شرق همکاری مشترک داشتند که در مرحله اول خیلی خوب و معلومات عمومی را درکل منطقه  وجهان بالا می برد ومن خودم استقبال می کردم .ولی جون درسهای دیگر را هم می خواندم بیشتر وقتم را صرف درسهای دیگر می گذاشتم .

در بین این نفرات کسانی بودند که از سالهای قبل با فرقه بوسیله اقوام نزدیکشان آشنایی داشتند و تمام تاریخچه قرقه را می نوشتند با تاریخهای دقیق و همچنین با سرودهای قرقه ازجمله آمریکایی بیرون شو (که همین سرود بعد از اشغال عراق توسط آمریکا زمانی که آمریکاییها در اشرف بودند ممنوع شد) بدلیل اینکه من خودم در زمان انقلاب در ارتش بودم یک مقداری هم خودم با گروهای سیاسی آشنایی داشتم  ولی نه در حد آنها .nejatyaftegan az mojahedin khalgh dar albania -gholamali mirzayi 260-410

در آن دوران شرایط طوری بود که کسی به طور علنی خودش را معرفی نمی کرد .ولی با شیوه های گوناگون مانند درس خواندن عربی .انگلیسی و زبانهای دیگر. به نفرات زمان می دادند که بایستی به آن زمانبندی پایبند می بودند .

این اشنایی اول شروع اولش با خواندن انکلیسی یا قرآن شروع شد .وسپس با جزوه هایی که گفتم از کشورهای منطقه ادامه پیدا کرد. 

که البته بدلیل وقت زیادی که داشتیم ساعت ها تقسیم کردیم که در جه ساعتی چه نوع مطالبی را بخوانیم . 

در آن زمان چون هنوز از صلیب سرخ هم خبری نبود عراقی هم هر کاری در جهت منافع خودشان بکار می بردند .به عنوان نمونه یک سروان استخبارات عراقی بود که فقط می خواست بین نفرات دیگر آبروی هر کسی را ببرد فرقی هم برایش نمی کرد .یک شب که برای آمارگیری اماده بود .در همان موقع ما باید سرپا می ایستادیم  تا آنها آمارگیری کنند ودرب را ببندند در همان هنگام به طور ناگهانی درمقابل من ایستاد و کفت خودنویسی که بهت دادم خوب بود (این درحالی بود که کاغذ وخودکار هم ممنوع بود )بهش گفتم کدام خودنویس ؟همین را که گفتم شروع کرد به فحش دادن وکتک زدن .البته بد نبود چون این کار باعث شد که دیگر دنبال چیزهای دیگر از قبیل دفتر یا المنت برق که آبجوش یا چایی که سهمیه هر نفر یک لیوان بود وگاهآ نصف آن را برای شب می گذاشتیم وآن را یا همان المنت داغ می کردیم نگردد.چون هرشب به هر بهانه ای بایستی نفرات را اذیت می کردند.  

  ادامه دارد

Rajavi - saddam hossein-mehdi Abrishamchi

 ———————————–

Hassan heyrani-nejatyaftegan dar albani-4-260-410

حسن حیرانی: بيمارستان “ننه ترزا ” و “انقلاب خواهر مريم” در آلبانی

موضوع از این قرار بود و اینطوری این بحث به میان کشیده شد؛ یکی ازآنها من گفت: چیزی از شما وجود ندارد که از چشم ماه پنهان باشد ما یک […]

Albania-gholamali Mirzayi-Khaterat -1-260-410

برای آنهایی که هنوز مجاهدین خلق را نمی شناسند، خاطرات غلامعلی میرزایی ـ قسمت 13 ـ در انتظار بازدید صلیب سرخ از اسارتگاه صدام حسین

نزدیک به دو ماه گذشته بود که هنوز از صلیب سرخ خبری نبود و هیچکس از خانواده یا جایی خبری  نداشت ولی گاها زمزمه هایی از بعضی از سربازان به […]

                                         

 

پاسخ دهید