khanevade-Iranpour_khaharan 260-410

خانواده ایرانپور: رؤیای ملاقات

رؤیای ملاقات ( قسمت اول )

نرگس ایرانپور، فریاد آزادی، نهم ژوئیه ۲۰۱۷:… با چهار خانواده‌ی دیگر شیرازی که در سفر قبل با ایشان آشنا شده بودیم همسفر شویم. این‌بار ۸ نفر از خانواده عازم عراق شدیم و با ماشین‌های خودمان تا مرز مهران رفتیم و چون مرز بسته بود لاجرم شبانه قاچاقی وارد عراق شدیم. شب تا صبح در بیابانِ سنگلاخ و رودخانه و… پیاده می‌رفتیم پدر و مادرمان به سختی و با صدمات بسیار این مسیر را آمدند تا به اشرف رسیدیم پس … 

https://www.youtube.com/watch?v=aUtDpOat41I&list=PLi6CyO25v18dN9n526H1eHRsjq7w2vqeV&index=4

کمپ لیبرتی اوت 2016Mojahedin Ashraf 1 سفر اعضای سابق مجاهدین به عراق و ملاقات در پشت دیوار اشرف

رؤیای ملاقات ( قسمت اول )

لینک به منبع

مصاحبه خانم نرگس ایرانپور با تلویزون مردم تی از گفتاری به نوشتاری تبدیل شده است

https://youtu.be/NW8FGw3RaCA

رؤیای ملاقات

نرگس ایرنپور مردم تی وی پارسا سربیبرای این که بتوانی زنده بمانی و در فرقه رجوی پذیرفته شوی باید خانواده‌ات را فراموش کنی…

در سازمان مجاهدین باید صبح تا شب کار کنی؛ از تو بیگاری می‌کشند تا نتوانی آزاد فکر کنی و قدرت تفکر را از تو می‌گیرند و وقتی از فرط خستگی در آستانه‌ی بی‌هوشی هستی اجازه نداری به چیزی غیر از مبارزه فکر کنی…

داشتن وقت آزاد یعنی اینکه تو به چیزی غیر از مبارزه فکر کرده‌ای و الزاما فکر کردن به خانواده جرم محسوب می‌شود و داشتن هرگونه ارتباط با خانواده یعنی وارد کردن دشمن به میان مناسبات سازمان. دشمن هر فرد خانواده‌ی اوست و اصلی‌ترین دشمن سازمان خانواده‌ها.

اگر سوالی در ذهن فرد ایجاد شود حق پرسش و یا هیچ‌گونه انتقادی ندارد و اگر قرار باشد در مورد ساده‌ترین روابطش چیزی از ذهن او گذر کند باید آن‌را بنویسد و به مسئول خود گزارش دهد و در انتها خودش را محکوم کند که چرا من به مادرم فکر کردم؟ چرا به یاد خواهرم افتادم؟ چرا لحظه‌ای یاد پدر از ذهن من گذشت؟ و احساس گناه و شرم‌ساری کند که چرا به‌خاطر خانواده از مسیر مبارزه منحرف شده است؟!!!!!

و اما در زمینه ملاقات خانواده ها با اسرا

پاییز سال ۱۳۸۲ کمتر از یک‌سال می‌شد که برادرانم احمدرضا و محمدرضا ایران‌پور به ترکیه رفته‌بودند و ما از سرنوشت آنها بی‌خبر بودیم و روز و شبمان با دلهره سپری می‌شد. دراین هنگام بود که از طریق تازه جداشدگان از سازمان مجاهدین مطلع شدیم آنها در جایی به نام اشرف هستند نامی غریب و ناآشنا… و باز مطلع شدیم که گروهی از خانواده‌ها به قصد ملاقات با عزیزانشان عازم عراق هستند و این در حالی بود که ما هنوز شک داشتیم برادرهایمان در عراق باشند چراکه باور این مسئله برایمان بسیار دور از ذهن می‌نمود چون خانواده‌ی ما سابقه‌ی سیاسی نداشت و برادرانم بسیار جوان‌تر از آن بودند که با این گروه بد سابقه آشنایی داشته باشند.

مادرم و خواهرم ماه‌منیر آماده‌ی سفر به عراق شدند اما موقع عزیمت ایشان به عراق ما هنوز مطمئن نبودیم که احمد و رضا آنجا باشند ولی در کمال ناباوری دیدار اتفاق افتاد اما با چه وضعیتی؟ تعداد زیادی خانواده از سرتاسر ایران و از شهرهای مختلف به عراق آمده بودند تا هرکدام بعد از چندین سال جگرگوشه هایشان را پیدا کنند. شلوغی و ازدحام جمعیت در یک سالن اجتماعات نه چندان بزرگ توأم با سر و صدا و همهمه‌ی بسیار.

زمان ملاقات فقط یک ساعت بود. آن‌هم پس از ساعت‌ها انتظار و ملاقاتی عمومی و اینکه هر فرد توسط ۲۰-۳۰ نفر از قدیمی‌های سازمان احاطه شده بود و فرصت هیچ‌گونه مکالمه‌ی خصوصی وجود نداشت و طوری رشته کلام را ماهرانه می‌ربودند که زمان از دست رفت و چیزی جز اشک و حسرت و آه باقی نماند. در این ملاقات نیروهای سازمان مدام به خانواده‌ها می‌گفتند اگر خودتان بدون اطلاع دولت ایران به عراق بیایید اجازه می‌دهیم شب پیش بچه‌ها بمانید.

فروردین ۸۳ با آرزوی دیدار دو عزیزمان بار سفر بستیم اما ترس از سفر به کشوری غریب و جنگ‌زده و ناامن و ترس از خودِ سازمان مجاهدین به‌خاطر سابقه‌ی بدی که از ترور و خشونت در کشور ما از خود به‌جا گذاشته بود ما را وادار ساخت با چهار خانواده‌ی دیگر شیرازی که در سفر قبل با ایشان آشنا شده بودیم همسفر شویم. این‌بار ۸ نفر از خانواده عازم عراق شدیم و با ماشین‌های خودمان تا مرز مهران رفتیم و چون مرز بسته بود لاجرم شبانه قاچاقی وارد عراق شدیم. شب تا صبح در بیابانِ سنگلاخ و رودخانه و… پیاده می‌رفتیم پدر و مادرمان به سختی و با صدمات بسیار این مسیر را آمدند تا به اشرف رسیدیم پس از بازرسی اولیه که ساعتی طول کشید و سپری شدن چند ساعت بلاتکلیفی و بی‌خبری بالاخره چند نفر آمدند و جداگانه با نماینده‌ی خانواده‌ها صحبت کردند، چیزی شبیه بازجویی و ساعت‌ها به همین منوال گذشت بدون پذیرایی و آب و غذا تا اینکه ما را در یک مکان کوچک نگه داشتند حدود ۲۵ نفر مرد و زن و سالخورده، خسته‌ی سفری سخت بودیم و هیچ فضای استراحتی نبود و دریغ از ذره‌ای لطف و انسانیت تا اینکه بالاخره ساعت ۳ نیمه شب نامه‌هایی آوردند به دست‌خط اسرایمان که متن تمام نامه‌ها مشترک بود و اینکه شما خانواده‌ی ما نیستید، شما مزدوران اداره‌ی اطلاعت ایران هستید، در حالیکه نامه‌ی برادر کوچکترم احمد، پًر بود از غلط‌های فاحش املایی که گویی پیامی بود برای ما که من این نامه را تحت فشار و به زور نوشته‌ام.

ما حاضر نبودیم آنجا را ترک کنیم و مثل مرغ سرگشته بچه‌هایمان را می‌خواستیم. کار به درگیری کشید و با زور و کتک ما را از اشرف بیرون راندند، فحاشی و بی‌حرمتی کردند و پدر پیرمان را کتک زدند.

نیروهای آمریکایی به داد ما رسیدند و برایمان آب و غذا آوردند. همان‌جا شکواییه‌ای نوشتیم و به سربازان آمریکایی دادیم و با تنی رنجور و دلی شکسته به وطن برگشتیم.

و شروع کردیم به نوشتن نامه و ایمیل زدن به هر مرجعی که دستمان می‌رسید و خوشبختانه شکایت ما توسط دیدبان حقوق بشر پیگیری شد….ادامه دارد

نرگس ایران‌پور شیراز جنت طراز اردیبهشت ۱۳۹۶

قسمت دوم  رویای ملاقات از گفتاری به نوشتاری تبدیل گشته است

لینک به منبع

پاییز ۸۳ سازمان با ارسال ایمیل از خانواده‌ی ما دعوت کرد که باز هم به عراق برویم ولی این‌بار بدون حضور بقیه خانواده‌ها.

و باز هم خواهرانم ماه‌منیر و راحله و مادر و دامادمان به عراق رفتند باز هم قاچاقی و ساعت‌ها پیاده‌روی سخت و طاقت‌فرسا و با دشواری بسیار، طوری‌که پس از بازگشت به ایران تمام ناخن‌ها پای مادرم سیاه شد و ریخت. اما این‌بار در اشرف از خانواده‌ی ما استقبال شد و ما چقدر ساده و خوش‌بین بودیم چون هنوز ماهیت این سازمان را نمی‌شناختیم. خانواده‌ام را در یک ساختمان قدیمی که شبیه خانه‌های سازمانی بود اسکان دادند که خودشان به آن می‌گفتند هتل اشرف!!!! و این بار مهربان و مدام می‌پرسیدند چرا تنها آمدید؟ بقیه کجا هستند؟ و ….!!!!!

اما خبری از رضا و احمد نبود و و انتظار ساعت‌ها به طول انجامید تا بالاخره یک ساعت قبل از خاموشی برادرهایم را آوردند ولی خسته از کار روزانه و شاید نشست‌های طولانی که در برخورد با دشمنشان یعنی خانواده چگونه رفتار کنند!!!!

فقط یک ساعتی بیدار بودند و خسته‌ی خسته که حتی نای نشستن و حرف زدن نداشتند و در همین یک ساعت هم افراد سازمان خانواده را تنها نگذاشتند و باز هم اجازه و فرصت مکالمه‌ی خصوصی نبود و به‌حدی فضا ناامن احساس می‌شد که حتی در استفاده از سرویس‌های بهداشتی هم احتیاط می‌شد شاید از دوربین مخفی در آن مکان استفاده می‌شد و برادرهایم با ایما و اشاره فهماندند که نباید هر حرفی را بزنید و حتی از اینکه آن‌ها را در آغوش کشیده شدن خودداری می‌کردند چرا که بعدا باید جواب پس بدهند و در این زمان کوتاه ملاقات از خانواده من در کنار برادرهایم عکس و فیلم‌های متعدد گرفتند و مستند‌سازی کردند و هنوز خانواده‌ام به ایران نرسیده بودند که سیمای آزادی مستندی از پیش طراحی شده را پخش کرد که خانواده ایران‌پور مزدوران اداره اطلاعات ایران هستند؛ آنها با بچه‌هایشان ملاقات حضوری داشته‌اند و مهمان ما بوده‌اند و … و در یک نمایش مضحک برادرهایم را پای میز مصاحبه نشاندند که ما با خانواده خود ملاقات داشته‌ایم و از آنها پذیرایی کردیم ولی آن‌ها به دروغ شکایت به دیده‌بان حقوق بشر برده‌اند و این هم عکس و فیلم و… و قریب به یقین اصلا برادرهای من از این خدعه و نیرگ سازمان هنوز هم خبر ندارند. ما تازه فهمیدیم که پشت آن استقبال و آن نگاه‌های مهربان چه فریب و ریاکاری و نفاقی پنهان شده بود و چگونه این سازمان فریب‌کار از ما و برادرهایمان استفاده‌ی ابزاری کرد برای کتمان حقایقِ موجود که البته این نیرنگشان برای دیدبان حقوق بشر و سایر مراجع بین‌المللی اثبات شد و سازمان روسیاه گردید.

اما از سال ۸۳ به بعد هیچ‌گونه ملاقاتی صورت نگرفت و هرکدام از ما بین ۴ تا ۱۱ بار مکرر به اشرف و لیبرتی سفر کردیم و در هر سفر چند نفر از اعضای خانواده حضور داشتند. فقط در سال ۹۵ چهار سفر به عراق داشتیم. در سردترین روزهای زمستان عراق تا گرم‌ترین روزهای تابستان و هر سفر جز دریغ و حسرت و اشک و زاری چیزی برایمان نداشت.

در اینجا لازم است به چند ماده از اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر اشاره گردد که تماما در طی این سال‌ها توسط این سازمان فریب‌کار نقض شده است:

ماده سوم: هرکس حق زندگی، آزادی و امنیت شخصی دارد.

ماده چهارم: هیچ‌کس را نمی‌توان در بردگی نگاه داشت و داد و ستد بردگان به هر شکلی که باشد ممنوع است.

ماده پنجم: هیچ‌کس را نمی‌توان تحت شکنجه یا مجازات و یا رفتاری قرار داد که ظالمانه و یا برخلاف انسانیت و شئون بشری باشد.

و اما در فرقه مجاهدین که مانند باتلاقی عزیزان ما را در خود کشیده‌است هیچ یک از موازین حقوق بشری رعایت نمی‌شود. همه می‌دانیم حتی گناهکارترین زندانی هم اجازه‌ی ملاقات با عزیزانش را دارد. حتی یک قاتل که در زندان منتظر مجازات اعدام است هفته‌ای یک بار از پشت دیوار شیشه‌ای اجازه ملاقات دارد ولی برادران معصوم و بی‌گناه من بهترین سال‌های نوجوانی و جوانی خود را در تارهای عنکبوتی فرقه‌ی رجوی گرفتار شدند و حق ملاقات هم نداشتند. درتمام این پانزده سال به روزنامه، تلویزیون، ماهواره، اینترنت و یا حتی تلفن که ساده‌ترین وسیله ارتباطی است دسترسی نداشتند و من ۱۵ سال است که حتی صدای برادرهایم را نشنیده‌ام.

ما در تمام این سال‌ها در بی‌خبری بودیم و شکنجه‌ها و آزارهای درون سازمان از طرفی و ناامنی کشور عراق و حملات گروه‌های متخاصم عراقی و ارتش آمریکا از طرف دیگر امان از ما بریده بود تا اینکه در شهریور ۹۵ برادرهایم به کشور آلبانی منتقل شدند و ما نفسی به‌راحتی کشیدیم که لااقل از سرزمین نفرین شده‌ی عراق جان سالم به‌در بردند و خوشحال از اینکه رضا و احمد آزاد شدند و به محض رسیدن به آلبانی با ما تماس می‌گیرند اما دریغ و حسرت وآه که در آنجا هم سازمان اسرا را در بند نگه داشته‌است و با توجه به اینکه پناهندگی تمام اسرا نفر به نفر پذیرفته شده و حقوق پناهندگی دارند اما باز هم با دخالت سازمان و حامیانش حقوق پناهندگی‌شان هم در آلبانی پایمال می‌شود و مستمری و حقوق ماهیانه‌ی پناهندگی اسرا یک‌جا به سازمان تحویل داده می‌شود و اسرا از این حقوق ناچیز پناهندگی هم محرومند، ما در این یک سال خیلی تلاش کردیم که به آلبانی هم سفر کنیم اما متاسفانه مقام‌های دولت آلبانی همکاری نکردند و امکان اخذ ویزا وجود نداشت. ولی خانواده ما دست از تلاش و مبارزه نمی‌کشد. به ما انگ مزدوری می‌زنند اما چه باک که ما مزدوران عشق و عاطفه‌ایم و با عشقی که به فرزندانمان داریم نه تنها برای رهایی احمد و رضای عزیزم بلکه تا رهایی تک تک فرزندان ایران‌زمین که سال‌هاست در دام شیطان‌صفتی چون مسعود و مریم رجوی گرفتار شده‌اند مبارزه می‌کنیم چون باورداریم که سرانجام عشق بر نفرت پیروز است.

۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۶

نرگس ایران‌پور

شیراز جنت‌طراز

پاسخ دهید