مصاحبه سایت نجات یافتگان در آلبانی با آقای بهمن اعظمی ـ قسمت 4 ـ سی سال حضور در عراق یعنی درو کردن باد !!
افسوس عمر رفته را میخوردم و این تنها شامل من نبود چون حتی مسئولین و اعضای با سابقه سازمان در این نزدیک به سی سال گذشته حضور در عراق و پادگان اشرف همه دچال ضعف اعصاب و مشکلات روحی و روانی شده بودند، همه اعضای سازمان به اجبار طلاق گرفته بودند، نشست های مغزشویی و سایر فشارهای تشکیلاتی که در این نشست های مغزشویی صورت می گرفت و از همه مهمتر بی آینده بودن شرایط افراد را دچار آسیب های روانی و جسمی زیادی کرده بود. برای همه ما این سوال مطرح بود که آیا واقعا اشرف که به قول مسعود رجوی و مریم رجوی کانون استراتژیکی نبرد بود، به پایان رسید. به واقع نمی توان ضربه ای که رجوی بابت استراتژی نادرست حضور در عراق و مزدوری و همکاری با صدام حسین زده بود را با کلمات وصف کرد ، نزدیک به سی سال حضور در عراق یعنی درو کردن باد !! چرا مسعود رجوی و مریم رجوی پاسخگو نیستند؟
مصاحبه سایت نجات یافتگان در آلبانی با آقای بهمن اعظمی ـ قسمت چهارم
چگونه از حصار ذهنی و فیزیکی سازمان مجاهدین در آلبانی رهایی یافتید؟
سی سال حضور در عراق یعنی درو کردن باد !!
ما حتی اسم پدر و مادر خود را فراموش کرده بودیم
بهمن عظیمی ، تیرانا ـ سایت نجات یافتگان در آلبانی ـ 30.05.2018
سایت نجات یافتگان در آلبانی : برای ترک اشرف سازمان چه توصیه هایی کرده بود، به یکباره تصمیم گرفته شد؟ فشار بیرونی به سازمان از جانب آمریکا و وعده هایی که مقامات امریکایی و هیلاری کلینتون وزیر وقت خارجه آمریکا به سازمان داده بود، از جمله خروج از لیست گروه های تروریستی آمریکا، موثر بود؟ شما آنجا چگونه فکر می کردید؟
آقای بهمن اعظمی: البته ما در داخل سازمان در سانسور کامل خبری قرار داشتیم مگر اخبار و مطالبی که مسعود رجوی و مریم رجوی در راستای خط و خطوط خود لازم می دیدند ، منتشر می کردند و ما مطلع می شدیم. بنابراین ما از قول و قرارهای هیلاری کلینتون و سایر مقامات آمریکایی برای جایجایی از اشرف به لیبرتی اطلاع نداشتیم. به ما گفته بودند که تنها کاری که باید بکنیم سکوت است و سکوت و خودسپاری به مسعودرجوی .حقیقت این است که ما و بخش زیادی از اعضای سازمان که من در ارتباط بودم، از اینکه درحال ترک پادگان اشرف هستیم بسیار خوشحال بودیم فکر می کردیم مسیر جدیدی برای ما باز می شود. ما ازاینکه زنده مانده بودیم همگی خوشحال بودیم و برای ما لیبرتی نقطه امید وزندگی شده بود. افسوس عمر رفته را میخوردم و این تنها شامل من نبود چون حتی مسئولین و اعضای با سابقه سازمان در این نزدیک به سی سال گذشته حضور در عراق و پادگان اشرف همه دچال ضعف اعصاب و مشکلات روحی و روانی شده بودند، همه اعضای سازمان به اجبار طلاق گرفته بودند، نشست های مغزشویی و سایر فشارهای تشکیلاتی که در این نشست های مغزشویی صورت می گرفت و از همه مهمتر بی آینده بودن شرایط افراد را دچار آسیب های روانی و جسمی زیادی کرده بود. برای همه ما این سوال مطرح بود که آیا واقعا اشرف که به قول مسعود رجوی و مریم رجوی کانون استراتژیکی نبرد بود، به پایان رسید.
به واقع نمی توان ضربه ای که رجوی بابت استراتژی نادرست حضور در عراق و مزدوری و همکاری با صدام حسین زده بود را با کلمات وصف کرد ، یعنی نزدیک به سی سال حضور در عراق یعنی درو کردن باد ؟
سی سال …
سی سال خون
سی سال جوانی
با کلمات نمیشه بازگوکرد
حتی اسم پدر و مادر را فراموش کردی
وقتی به گذشته فکر میکنم وجواب این سوال را جستجو میکنم به ضعف اعصاب میرسم و نفسم قطع میشه و هنوز نفهمیدم داستان چیه و نتوانستم جوابش را پیدا کنم .
اما وقتی دست به قلم میشوم دوست دارم از این حقایق تلخ و زجز آور عبور کنم و چیزی نگویم و ننویسم چون اذیت می شوم، ولی از سوی دیگر فکر می کنم باید مردم بدانند چه بر ما گذشته است تا این خیانت ها دوباره تکرار نشود. به واقع کسی نفهمید که درجهنم و اردوگاهای مرگ مسعو درجوی بر ما چه گذشت.
سایت نجات یافتگان در آلبانی: بعد از مشخص شدن ترک اشرف سازمان مجاهدین چه کارهایی را دستور کار قرار داده بود، فرضا ستاد شما و یا خودتان مشخصا چه کاری را در دستور کار داشتید تا خودتان را آماده کنید که اشرف را ترک کنید.
آقای بهمن اعظمی: بعد از پیام صوتی که مسعود رجوی داده بود همه ستادها آماده تخلیه اشرف شده بودند.
یادم میاد من مسول صفر صفر کردن و به گورستان بردن وسایلی بودم که نمی بایستی به دست دولت عراق برسد. من راننده لودر بودم و مسئولم مرا صدا زد که بایستی با یک ایفا میرفتم جایی. وقتی به محل گفته شده رسیده بودم دیدم در انباری باز است که کلی کامپیوتر و لب تاپ های نو در آنجا است که هنوز در کارتن و جعبه های خودشان است.
به من گفتند که میری یک چاله عمیق میکنی و همه آنها را سر به نیست میکنی. من که شوکه شده بودم از مسول مربوطه پرسیدم چی میگی؟ گفت میری همه را می سوزانی و با لودر در چاله می اندازی و از بین می بری . اسراری که در اردوگاه مرگ رجوی دیدم شاید فقط خدا که شاهد ناظربود باورش بشه و شاید شما خواننده عزیز باور نکنی که به شما حق میدهم. فقط بگویم که سه شبانه روز بی انکه بخوابم و بدون وقفه فقط لب تاپ و کامپیوتر و قطعات آنها را می سوزاندم و به چاه و گور سپردم. سه روز یعنی ملیونها دلار سرمایه سازمانی که مسعودرجوی مدعی شده بود که با خون انسانهایی بدبخت انها را بدست آورده بود و هیچکدام از اعضای سازمان از این لپ تاپ ها نه دیده بودند ونه داشتند. خوب چرا اینها را به ما نداده بودند؟ میخواهم شهادت بدهم که نفرات نه لب تاپ دیده بودند و نه این کامپیوترهای مدل بالا را و من باورم نمیشد که چنین امکاناتی بوده است و در اختیار ما قرار نمی داده اند. با بیل مکانیکی و لودر روی انها میرفتم و میسوزاندم.
سه شبانه روز بدون استراحت یعنی من درجنگلی پرازلب تاپ وکامپیوتر بودم تنفر سرتاپای من را گرفته بود و از اینکه وجودم دراختیار سازمان بود وشاهد این جنایات و سربه نیست کردن اموال بچه ها شده بودم وجودم پر ازتنفر ونفرت شده بود.
ادامه دارد