Albania-madar Delfani-Gholamali Mirzayi 260-410

برای آنهایی که هنوز مجاهدین خلق را نمی شناسند، خاطرات غلامعلی میرزایی ـ قسمت پنجم

 چرا که قرار بود در روشنایی صبح هم حمله کنیم .بعد از روشنایی صبح پیام آوردند که منتفی شده به دهلران برگردید. روزها در دهلران بودیم شبها با یک گردان تانک چیفتن که از تیپ دزفول بود و در محاصره افتاده و به ما ملحق شده بود جهت حفاظت یک پل که اسم آن را فراموش کردم ، بین موسیان و عین خوش بود ، می رفتیم و صبح بر می گشتیم. این کار ادامه داشت تا روز 10مهرماه ساعت 16.00بود که به ما اطلاع دادند جهت حفاظت به شهر موسیان برویم. تا رسیدیم هوا تاریک بود و باد همراه با توفان خاک  بود که به سر و صورت ما می زد. آن شب در نهایت به صبح رسید. از صبحانه خبری نبود؟ در یک چشمه ای لباسها را شستیم.موضغ ها مشخص شد و تعدادی نیروی جدید البته نه رزمی آوردند و تقسیم کردند که یکی هم که درجه داربود به من دادند. البته او از کار رزمی زیاد چیزی نمی دانست . ما داخل یک سنگر موضع گرفتیم .نفرات ادوات را هم چیدیم.نزدیک ظهر بود بعد از ده روز گفتند غذا آمده بیایید بگیرید. عدس پلو بدون ظرف یک پلاستیک پیدا کردیم .شستیم .غذا را گرفتیم .بردیم داخل سنگر هنوز چند لقمه ای آنهم با دست نخورده بودیم.که صدای شلیک وصدای تانک می آید فکر کردیم کمکی آمده ولی متاسفانه در طرف دشمن بود . آماده باش را دادیم و شلیک ولی تعداد ما با سلاحهای آنها که بعد دیدیم قابل مقایسه نبود. این روند ادامه داشت تعدادی رفتند ما هم چند سنگر عوض کردیم ولی بی نتیجه بود ، آن دوستم نمی توانست حرکت کند.مهمات هم تمام شده بود ـ ساعت 1800بود هیچ گونه صدایی نبود ،گفتیم که عقب نشینی کردند از سنگر بیرون آمدیم به سمتمان در فلصله 10 متری شلیک شد و گفتند تکان نحورید . آمدند جلو و شروع کردند به بازدید بدنی اینجا بود که متوجه شدیم ،اسیر شدیم..البته اینها مختصری بود که آنجه در این یازده روزگذشت .

برای آنهایی که هنوز مجاهدین خلق را نمی شناسند، خاطرات غلامعلی میرزایی ـ قسمت پنجم

غلامعلی میرزایی، تیرانا ـ سایت نجات یافتگان از مجاهدین خلق در آلبانی ـ ایران آزادی ـ 18.03.2019

لینک به قسمت چهارم

لینک به قسمت سوم

لینک به قسمت اول و دوم

Albania-gholamali Mirzayi-Khaterat -1-260-410

برای آنهایی که هنوز مجاهدین خلق را نمی شناسند، خاطرات غلامعلی میرزایی ـ قسمت پنجم
البته روزها می آمدیم بیرون و تظاهرات را می دیدم گاهی اوقات هم داخل می شدیم که در جمعبت گم شویم .تا روز 20 بهمن تمام شد روز 21 بهمن از خانه زدیم بیرون البته پیاده ازجاده قدیم به سمت افسریه جایی که محل خدمت خودمان بود. به سه راهی افسریه نزدیک کارخانه برق. بعد دیدم تانکهای لشگر گارد جاویدان سابق دارند به هر طرف بدون هدف شلیک می کنند که همنجا خودمان را داخل یک کانال انداختیم . بعد چند صدمتر بیرون آمده واز کوچه پس کوجه ها حرکت کردیم .

نزدیکیهای سه بعد ازظهر بود که به میدان ژاله سابق رسیدیم .گفتیم بریم خانه خودمان لباسی عوض کنیم چون داخل کانال و ..تمام لباسها داغون شده بود ولی به میدان فوزیه که رسیدیم جمعیت زیادی بود که می خواستند پادگان عشرت آباد را بگیرند .ما هم قاطی شدیم .بعد از گرفتن عشرت آباد گفتند پادگان حشمتیه که هوا تاریک بود . رفتیم وبه قطع برق وشلیک خوردیم و ما داخل سیم خاردار ولی در نهایت وارد شدیم .وداخل یک انبار سلاح با همان حالت که به سیم خار دار خورده بودیم وهمه جا خون آلود بود. همدیگر را گم کردیم حدود دو ساعت گذشت بیرون آمدم با چند تا کلت ولی بدون فشنگ .شب و شلیک از همه جا می گفتند ساواکی ها هستند من هم از کوچه ها خودم را به خونه رساندم .ساعت دو نیمه شب بود رسیدم خانه دیدم دوستم هم همان اتفاق برایش افتاده ودارد خونها را پاک می کند . من هم اینکار کردم و ساعت سه شب که روز 22بهمن می شد از خانه بیرون زدیم .

سر کوچه یک خودرو بیوک لیمویی نگهداشت وگفت سوار شوید برویم تلویزیون را می خواهیم بگیریم .جا نبود ما روی کاپوت جلو نشستیم .هنوز ده دقیقه بیش نبود که راه افتاده بودیم خبر دادند که تمام شده نیایید. بعد به مدرسه علوی رفتیم و خودمان را معرفی کردیم همراه با کارت شناسایی که داشتیم . همانجا فشنگ آن کلت ها را به ما دادند .نزدیکی پنج صبح بود .گفتیم بریم استراحت .ولی زودبیدار شدیم گفتیم برویم پادگان خودمان وسایلمان را بر داریم .به پادگان رفتیم . ولی هیچ کس نبود و همه چیز به هم ریخته و درب همه اتاق ها باز بود رفثیم وسایل مان را برداشتیم همزمان موقع خروج یک بنز ثرمه ای رنگ ایستاد ویک آقایی پیاده شد و اولین سوال اینبود شما جز.ٕاین پادگان هستید جواب مثبت را شنید گفت من نماینده آقای طالقانی هستم  و از بیت المال بایستی نگهداری کنیم.
حال که شما اینجا را آشنایی دارید کمک ما باشید تا چند روز .مشورتی با دوستم کردم ، ولی گفتیم که دونفری کم است که گفت نیروی کمکی می آورم .بعد از اینکه رفت کمکی بیاورد .ماهم رفتیم دربهای اصلی را قفل کردیم . ظهر حدود 50 نفر کمکی آوردند ، همه را در جاهای که می دانستیم مستقر کردیم برای نگهبانی تا کسی وارد نشود. روزها خودمان انبارهای فاسد شدنی رابار تریلی می کردیم و از چهار راه افسریه تا میدان فوزیه تقسیم می کردیم و در مسجد آنجا یک رسید می گرفتیم . 6 روز گذشت هنوز خانواده ام خبر نداشت که کجا هستیم تا اینکه به همان آقا گفتیم ولی اصرار کرد که توضیح دادیم که انقلاب شده و هر کی رفته خانه خودش ولی الان خانواده ما نمی دانند که ما کجا هستیم؟

در نهایت قبول کر د و ما به شهر خودمان رفتیم البته از خیلی چیزها گذشتم .وجزییات را ننوشتم.به شهرستان که رسیدم .پیش خانواده صحنه ها دردناک خبرهای دروغ که شنیده بودند به عنوان نمونه که پسرتان را دیدم زخمی شده یا یکی گفته بود کشته حال باور نمی کردند.خانواده پدر .مادر .خواهر.برادر و….در همه حال باید زجر بکشند…

بعد از چند روزی به پادگان خودم را معرفی کردم .همه چیز تغییر کرده بود .از فرمانده پادگان تا…. ولی باز یک عده ای که نان را به نرخ روز می خورند یا همان فرصت طلبان مقام بالاتری گرفته بودند .البته نا گفته نماند در همان روزها که پادگان خالی بود هیچ کدام از اینها نبودند و حال هم من کاری نداشتم با آنها … ولی همینها گفته بودند که من اموال پادگان را بردم بیرون فروختم .این را چه موقع فهمیدم زمانی به فرمانده پادگان خودم را معرفی کردم ودر خواست انتقال به شهرستان را دادم. ولی چون رسید همه اموالی را که تحویل داده بودم داشتم .موضوع سریع حل وفصل شد.ولی با انتقالی موافقت نشد.بعد از یک ماه یک نفر را پیدا کردم که به جای من بیاد تهران ومن بروم خرم آباد .

از جزییات بگذریم اول خرداد 1358من به تیپ 84 خرم آباد منتقل شدم .واز آنجا به پادگان شماره 2 در خرم آباد .بعد از چند ماهی به تیپ منتقل شدم .البته در قسمت دفتری که خودم قبول نکردم وبه یکان رزمی رفتم .خرداد ـ1359درگیریهای مرزی شروع شد ودر 15 خرداد همان سال برای ماموریت به شهرستان مهران اعزام شدم .حدود سه ماه آنجا بودم ودر نیمه شهریور ماموریت ماتمام شد و بر گشتیم . تا روز 31شهریور در پادگان بودیم به روال سابق تعدادی به ماموریت رفتند سوال کردم گفتم ما کی می رویم گفتند چون تازه آمدیم ما بعنی گردانی که بودم نمی رویم .تازه حدود 25 روز بود پسرم بدنیا آمده بود .

31 شهریور گفتند که عراق به خاک ایران تجاور کرده وعصر همان روز هم چندین شهر را بمباران کرده بود ،.از جمله فرودگاه مهر آباد .یکی از دوستانم خانواده اش نزدیک فرودگاه زندگی میکرد .گفت برویم زنگی بزنیم که جویای حال آنها شود .به مخابرات رفتیم .واینکار انجام شد به شکر خدا آنها سالم بودند.همان جا یکی از افسران گروهان را دیدم گفتم با این وضیعت پیش آمده ما که در مرخصی هستیم جکار کنیم .گفت فردا سری بزنیم وخبری نیست که ما برویم .شب آمدیم خانه همه جا تاریک اعلام وضیعت قرمز  شده بود .صبح به پادگان رفتم هنوز از اتوبوس پیاذه نشده بودم گفتند سوار شو داریم میرویم مرز وهمه وسایلت را آوردیم سوار شدیم .درحالی که می توانستم بخاطر مشکلی که داشتم بگویم نمی توانم واینهم رسمی بود…ولی هیچی نگفتم وحرکت کردیم..به سمت اندیمشک وسپس برویم مهران…

به اندیمشک رسیدم که نهار بخوریم همزمان پایگاه هوایی دزفول توسط ارتش تجاوزگر صدام بمباران شد .ما سراسیمه بیرون آمدیم وبه سمت مرز حرکت کردیم ..به عین خوش که رسیدیم مرد حمله کمین عراق قرار گرفتیم .این در حالی بود که همه داخل اتوبوس بودیم..تعدادی زخمی شدند وراننده سریع عقب کشید .به پل کرخه رفتیم وموضع گرفتیم که پیشروی نکنند ..ساعت 1900 بود که نیروی هوایی ایران منتطقه عین خوش رابمباران کرد وحدودساعت 2100 از عین خوش عبر کردیم .چون تاکتیک ارتش عراق این بود درروشنایی پیشروی می کرد .ودر تاریکی عقب می رفت.ما به مهران رسیدیم نزدیکیهای صبحبود جوندیگر با احتیاط می رفتیم.در آنجا تقسیم شدیم من با افراددسته به پاسگاه بهرام آباد رفتیم .نزدیک ساعت 800 بود ولی هنوز پیاده نشده؟بودیم زیرآتش توپخانه وسلاح های دیگر قرار گرفتیم.در ییک سنگر رفتیم ولی امکان ماندن ودفاع نبود با خیزهای کوتاه خودمان را به نیروهای که از قبل آنجا بودند رساندیم.و برای هر کس موضغ مشخص کردیم .تعدادی زخمی شده بودند آنها را به شهر مهران که ستاد عملیات بود فرستادیم .ولی خودمان چکار کنیم چون هیچ پشتیبانی نداشتیم وارتش عراق همدر حال پیشروی که شهر را محاصره وگاز عنبری ما رادستگیر کند این کار تا سلعت 1500 ادامه داشت که خبررسید عقب نشینی کنی چون شهر را گرفتند ودارند به سمت شما می آیند .به نفرات اطلاع دادیم هر کس با وسیله ای یا تانک یا جیب این کار انجامشد من خودم با چند نفردیگر سمار خودرو سلاح دار106 که مهمات هم تمام کرده بود شدیم آنهم نزدیک بیست نفر بودیم .خودر با سرعت ماکزیمم در حرکت بطوری که در میدان اصلی شهر چپ شد در حین دور زدن ولی کسی صدمه جدی ندید.خودرهای دیگر هم آمدند وبهسمت منتطقه ایکه در بیست کیلو متری شهر مهران بنام چنگوله بود رسیدیم .تیپ آنجا مستقربود ولی همه ناراحت فرمانده تیپ منرا صدا زد واوضاع راپرسید که باحالت عصبی به او گفتم که چرازودتر خبر ندادید چون تعدادی همان در حال عقب نشینی ناپدید یا کشته یا اسیر شدند.شب مقداری عقب تررفتیم در کنار جاده حفاظت بودم در تاریکی تعدادی آمدند.وپیشنهاد این را دادندکه بیا برویم ازمسیر جاده زرین کوه به ایلام که قبول نکردم. فردای آنشب به دهلران رفتیم ،شهرخالی از سکنه وماهم در محاصره.در طی چند روز تک وپاتک به نیروهای عراقی در موسیان یا عین خوش ولی شبها در کوهستانهای دهلران .روز هفتم مهر یک پاتک به ارتش عراق که پاسگاه نهر عنبر را گرفته بود زدیم تاساعت 1900 ادامه داشت که تعدادی کشته دادیم از دسته ادواتی که داشتم موقع عقب نشینی دیدم تنها هستم به سمت موسیان حرکت کردم دیدم جند نفر از سمت موسیان دارند می آیند موضع گرفتم .وایست دادم دیدم تعدادی از افسران خودمان بودند که جهت اینآمده بودند که اگر کسی باقی مانده بر گر دانند .ولی چون دیر وقت هم بود تصمیم گرفتیم همانجا تا صبح بمانیم.

چرا که قرار بود در روشنایی صبح هم حمله کنیم .بعد از روشنایی صبح پیام آوردند که منتفی شده به دهلران برگردید. روزها در دهلران بودیم شبها با یک گردان تانک چیفتن که از تیپ دزفول بود و در محاصره افتاده و به ما ملحق شده بود جهت حفاظت یک پل که اسم آن را فراموش کردم ، بین موسیان و عین خوش بود ، می رفتیم و صبح بر می گشتیم. این کار ادامه داشت تا روز 10مهرماه ساعت 16.00بود که به ما اطلاع دادند جهت حفاظت به شهر موسیان برویم.

تا به موسیان رسیدیم هوا تاریک شده بود و باد همراه با توفان خاک  به سر و صورت ما می زد. آن شب در نهایت به صبح رسید. از صبحانه خبری نبود؟ در یک چشمه ای لباسها را شستیم.موضغ ها مشخص شد و تعدادی نیروی جدید البته نه رزمی آوردند و تقسیم کردند که یکی هم که درجه داربود به من دادند. البته او از کار رزمی زیاد چیزی نمی دانست . ما داخل یک سنگر موضع گرفتیم .نفرات ادوات را هم چیدیم.نزدیک ظهر بود بعد از ده روز گفتند غذا آمده بیایید بگیرید. عدس پلو بدون ظرف یک پلاستیک پیدا کردیم .شستیم .غذا را گرفتیم .بردیم داخل سنگر هنوز چند لقمه ای آنهم با دست نخورده بودیم.که صدای شلیک وصدای تانک می آید فکر کردیم کمکی آمده ولی متاسفانه در طرف دشمن بود . آماده باش را دادیم و شلیک ولی تعداد ما با سلاحهای آنها که بعد دیدیم قابل مقایسه نبود. این روند ادامه داشت تعدادی رفتند ما هم چند سنگر عوض کردیم ولی بی نتیجه بود ، آن دوستم نمی توانست حرکت کند.مهمات هم تمام شده بود ـ ساعت 1800بود هیچ گونه صدایی نبود ،گفتیم که عقب نشینی کردند از سنگر بیرون آمدیم به سمتمان در فلصله 10 متری شلیک شد و گفتند تکان نحورید . آمدند جلو و شروع کردند به بازدید بدنی اینجا بود که متوجه شدیم ،اسیر شدیم..البته اینها مختصری بود که آنجه در این یازده روزگذشت .

ادامه دارد

/////////////////////////////////////////////

Albania-Musa Damroudi-260-410

موسی دامرودی : خشم و هذیان گویی فرقه مجاهدین از نشر حقیقت توسط اشپیگل

آیا شما که در عراق بودید آموزش نظامی نداشتید و در هفته روزهایی را برای اینکار اختصاص نمیدادید و شیوه حمله و دفاع با کارد را تمرین نمیکردید؟ شما با […]

Albania-gholamali Mirzayi-Khaterat -1-260-410

برای آنهایی که هنوز مجاهدین خلق را نمی شناسند، خاطرات غلامعلی میرزایی ـ قسمت چهارم

بعد از دوهفته مارا اعزام کردند به شاه عبدالعظیم برای حفاظت از یک گردان توپخانه که از مراغه آمده بود .برای حفاظت قبر رضا شاه بطور مشترک که تاریخ ها […]

Gholamreza Shekari; Tirana; Der Spiegel

اعلام جدایی رسمی آقای غلامرضا شکری از فرقه رجوی در آلبانی

بعد از چند ماه دیگر با تهمت دیگری که از طرف فرقه مجاهدین مواجه شدم ،مستمري ماهيانه مرا قطع کردند، و بعد از آن کمیساریا پشتیبانی من را به عهده […]

ehsan Bidi 3- 260-410

احسان بیدی: مفهوم ” کپسول زمان ” در فرقه مجاهدین خلق از نگاه نشریه آلمانی اشپیگل

حتما باخبر شدید که نشریه معتبر آلمانی اشپیگل با تهیه گزارشی از زوایایی پنهان ، هر چند برای ما آشکار،  مقر فرقه مجاهدین خلق به نام ” زندان اشرف 3 ” پرده برداشت و  […]

Albani-Aktion- Aazaye nejaatyafte dat Albani260-410

تحصن و آکسیون اعتراضی اعضای جدا شده از فرقه مجاهدین خلق در میدان اسکندر بیک تیرانا ـ آلبانی

امروز ، 22.02.2019 برابر با سوم اسفند 1397 ، حدود 40 نفر از اعضای نجات یافته از فرقه مجاهدین خلق در آلبانی در میدان اسکندر بیک آلبانی گرد هم آمدند تا […]

Albania-Artesh warshekaste va bazneshaste-MKE 260-410

میش مست:اهرم های سرکوب و اختناق در فرقه رجوی

اهرم دیگر سرکوب واختناق که بازهم رجوی تلاش فراوانی برای حفظ آن به خرج داده هرچند که در عمل هیچ کارایی ندارد حفظ ساختار یک ارتش بازنشته و ورشکسته است […]

Albania-Spiegel-Ferghe Mojahedin 260-410

حسن حیرانی: واکنش هراس آلود فرقه مجاهدین نسبت به روشنگری نشریه معتبر آلمانی اشپیگل از زندان این فرقه در آلبانی

ولي واقعيت چه بوده است؟ از آنجایی كه سران فرقه مجاهدین بيشترين اشراف را به خودشان و نفراتشان و مزرعه حيواناتي كه درست كرده اند، دارند در دوراهي بين بد و بدتر قرار گرفته […]

Albania-khanewade- Mirzayi-Mojahedin-Khalq

برای آنهایی که هنوز مجاهدین خلق را نمی شناسند، خاطرات غلامعلی میرزایی ـ قسمت سوم

روزها گذشت تا رسیدیم به 17 شهریور من آنروز که جمعه بود ریس پاسدار همان پادگان01 کادر بودم بایستی ساعت 9 آنجا می بودم از اینکه روز تعطیلی بود سرویس […]

Mojahedin Khalgh-Spiegel_MKO_MEK-Albania-260-410

گزارش رسانه آلمانی اشپیگل: افرادی که از سازمان مجاهدین جدا شده‌اند از شکنجه و آزارهای روانی سخن می‌گویند

 چنین موضوعی در کنفرانس اخیر در ورشو مشهود است. «بنیامین نتانیاهو» نخست‌وزیر اسرائیل که هم‌پیمان ترامپ است از جنگ علیه ایران سخن گفت و «رودی جولیانی» وکیلترامپ هم در سخنرانی در تجمع مجاهدین […]

Albania-Parviz heydarzade 260-410

پرویز حیدرزاده: توطئه فرقه مجاهدین علیه اعضای جدا شده در آلبانی ـ لغو تحصن اعضای جداشده مقابل کمیساریای عالی پناهندگان

چند ماهی است که کمیساریا عالی پناهندگان اعلام کرده که حمایتهای مالی و کمکهای انساندوستانه افراد جدا شده از فرقه مجاهدین خلق را قطع میکند و این هم در شرف […]

مریم رجوی و آمریکا

حسن حيرانی: آمريكای نمك نشناس و حق پايمال شده خواهر مريم

اين همه شما پول از كيسه سعودي خرج كرديد و به اين سناتورها و كنگرس من هاي هاي مفت خوردادين كه در برنامه هاي شما شركت كنند و طبق گفته […]

Albania-Mohammad Azim Mishmast_Shahin 260-410

خاطرات عظيم ميش مست : خروج از زندان های صدام حسین و ورود به جهنم رجوی قسمت سوم و آخر

 این بار به بهانه بورژوازی و تهدیدات آن این بار هم مثل گذشته تهدید اصلی ومرز سرخ اصلی خانواده وارتباط خانوادگی عنوان شد. گوشی وموبایل خطرناکتر از هر سلاح اتمی […]

پاسخ دهید