Albania-Rahman Mohamadian

رحمان محمدیان: رجوی و شارلاتانیزم -2

رجوی بارها گفته است و کسی هم نمی تواند اینرا حاشا کند که ملی گرایی یک دروغ است و کسانی راکه آنرامطرح می کردند تخطئه و می گفت فقط مبارزه با یک ایدئولوژی _ البته ایدئولوژی رجوی_ حقیقت دارد وبقیه همه اش فریب است! وملیت و ملی گرایی معنی ندارد و یک شعار امپریالیستی و برای انحراف توده هاست.
اینکه می خواهم با پرچم و آرم سازمانی خودمان در جنگ شرکت کنیم هم یک فریبکاری و عین شارلاتانیزم است. در کجای دنیا و در کدام کشور که در حال جنگ است؛( ماهیت رژیم حاکم هرچه می خواهد باشد, دمکرات یا دیکتاتوری یا هرچیز دیگر که اصلا ربطی ندارد) سابقه داشته و از این ببعد هم متصور خواهد بود که چنین چیزی اتفاق بیفتد که نیرویی بخواهد برای وطن و برعلیه متجاوز بجنگد ولی دنبال علم و کتل و نشان خودش باشد؟ پس اصل وحدت فرماندهی که برای پیروزی در یک جنگ مورد نیاز است چه می شود؟ اما رجوی که دنبال جنگ نبود و این بهانه بود و اصلا به ملت و میهن اعتقادی ندارد، با عوامفریبی دنبال تبلیغ خودش بود و درعین حال می خواست بی جربزگی خودش را پنهان و اگر مردم و تاریخ از او بپرسد؛ کجا بودی و چه میکردی؟ دجالگرانه مدعی شود؛ من می خواستم؛ نگذاشتند و طلبکار هم باشد!

رجوی و شارلاتانیزم – 2

رحمان محمدیان ، تیرانا ، سایت نجات یافتگان از مجاهدین خلق در آلبانی ـ ایران آزادی ـ 26.08.2019
دلیل اینکه من فرقه رجوی می گویم و نه مجاهدین؛ اینست که اسم سازمان مجاهدین بیشتر مصرف بیرونی دارد و  افراد داخل مناسبات خوب اینرا می دانند که در داخل این سازمان هرچه هست به نام رجوی است و همه چیز هم با نام او و بنام او مصادره می شودمثلا مریم خانم بارها در حرف هایش گفته و می گوید که آن سازمان مجاهدین که شما می شناختید بارها نابود شده و مسعود دوباره و صدباره آن را ساخته و سرپا کرده پس این سازمان مال مسعود و اسمش هم سازمان مسعود است ومسعود هم بارها گفته که سازمان مریم و همه بارها اینرا از این زوج دروغگو شنیده اند.
دربحث قبلی راجع به شارلاتانیزم؛ معنی وریشه آن ومصداق آن در فرقه رجوی صحبت کردیم و نمونه های عینی از تاریخچه فرقه رجوی که با این معنی مطابقت داردرا ذکر کردیم.
حال در این مطلب به ذکر چند نمونه دیگر می پردازیم.
-در اوایل جنگی گه بین ایران و عراق درگرفت خیلیها بیاد دارند ( اگر هم سن افرادی به این واقعه قد نمی دهد می توان به اسناد و نشریات آنزمان مراجعه کرد)که این فرقه در بوق و کرنا میکردکه نیروهای رزمنده سازمان مجاهدین اماده نبرد با دشمن متجاوزبوده و تعدادی از آنان هم در جبهه های جنوبی در حال جنگیدن هستند. اما ادعا داشتند که آنها می خواهند باآرم و پرچم خودشان در این نبرد شرکت کنند و مدعی بودند که مقامات ایرانی جلوی جنگیدن آنها با نیروهای عراقی را می گیرند.
کمی فکر کنید که چه دروغی در این نهفته است! پس نیرویی هست که می خواهد که با دشمن متجاوز بجنگد اما کسانی مانع این فریضه ملی می شوئد! چرا؟
ظاهر قضیه که جانفشانی در راه میهن است! اما چه میهنی؟
رجوی بارها گفته است و کسی هم نمی تواند اینرا حاشا کند که ملی گرایی یک دروغ است و کسانی راکه آنرامطرح می کردند تخطئه و می گفت فقط مبارزه با یک ایدئولوژی _ البته ایدئولوژی رجوی_ حقیقت دارد وبقیه همه اش فریب است! وملیت و ملی گرایی معنی ندارد و یک شعار امپریالیستی و برای انحراف توده هاست.
اینکه می خواهم با پرچم و آرم سازمانی خودمان در جنگ شرکت کنیم هم یک فریبکاری و عین شارلاتانیزم است. در کجای دنیا و در کدام کشور که در حال جنگ است؛( ماهیت رژیم حاکم هرچه می خواهد باشد, دمکرات یا دیکتاتوری یا هرچیز دیگر که اصلا ربطی ندارد) سابقه داشته و از این ببعد هم متصور خواهد بود که چنین چیزی اتفاق بیفتد که نیرویی بخواهد برای وطن و برعلیه متجاوز بجنگد ولی دنبال علم و کتل و نشان خودش باشد؟ پس اصل وحدت فرماندهی که برای پیروزی در یک جنگ مورد نیاز است چه می شود؟
 اما رجوی که دنبال جنگ نبود و این بهانه بود و اصلا به ملت و میهن اعتقادی ندارد، با عوامفریبی دنبال تبلیغ خودش بود و درعین حال می خواست بی جربزگی خودش را پنهان و اگر مردم و تاریخ از او بپرسد؛ کجا بودی و چه میکردی؟ دجالگرانه مدعی شود؛ من می خواستم؛ نگذاشتند و طلبکار هم باشد!
تا جاییکه یادم هست هواداران هم نسبت به این مساله قانع نبوده و نمی توانستند آنرا تفسیرکنند و آنرا غیرمنطقی می دانستندو بقول خودشان متناقض بودند، اما بنا براصل فرمانبرداری تشکیلاتی و وابستکی ذهنی که داشتند ناچار به پذیرش بودند.
اما چند سال بعد دم خروس بیرون زد و با رفتن رجوی زیر پرچم صدام و شرکت در جنگ بنفع همان دشمن متجاوز و بر علیه فرزندان ایران ماهیت رجوی برملاو همین بود که رجوی ازنظرسیاسی سوخت و از طرف ملت ایران خائن خطاب شدو لقبی که برازنده رجوی بود به او داده شد.
این خیانت و عملکرد باعث شد که بعدا کشورهای دیگرهم ماهیت این فرقه را شناخته ودانستند که این فرقه را می شود براحتی خرید و برعلیه ایران در وقت مقتضی بکار بگیرند که بعدا آمریکا از همین خاصیت فرقه استفاده و آنرا در خدمت گرفت! البته رجوی این خیانت و خود فروشی سیاسی را هم با شارلاتانیز به ادامه مبارزه تفسیر می کرد،ولی هیهات که ملت ایران او را شناخته و اگرهم شبهه ای بود در پس این امتحانات برطرف شده است.
 داستان خودفروشی این فرقه و همکاری و جاسوسی برای آمریکا خود داستان جداگانه ای ایست که در جای دیگر به ان خواهیم پرداخت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
19 Farvardin 1390 -Camp_Ashraf_Mojahedi_Khalq-Ferghe Rajavi 260-410

رحمان محمدیان: زهر تلخ یک خاطره، 19 فروردین 1390، قله اشرف در عراق

روز 19 فروردین 90 روزی که برای حفظ جان رجوی چه جانهایی فدا و چه افرادی ناقص ومعلول شدند! هرکسی که جریانات آنروزها را دنبال کند حتما فیلمهای آن روز و فاجعه ای که در اشرف رخ داد رامی تواند ببیند. قضیه اما دو وجهی است که افراد نکته سنج می توانند اینرا بفهمند. یک طرف توحش نیروهای عراقی که حتما روزی باید دریک دادگاه بی طرف بین المللی پاسخ بدهند. این ماموران که به ما گفته شده بود قصد تسخیر کامل اشرف و کشتن تمام نفرات را دارند و علیرغم دخالت و پیام سناتور «مک کین » هم تا رسیدن به اهداف تعیین شده کوتاه نیامدند بقول خودشان مامور بودندو معزور؛ وقتی به اهداف خودشان یعنی قسمت شمالی پادگان اشرف تا خیابان 100 رسیدند، توقف کردند و دیگر نه گلوله ای بود و نه ضرب و شتمی، وبشهادت افراد حاضر درآنجا همین را گفتند و اعلام کردند که ما قبلا هم به سازمان شما گفته بودیم که هدف این قسمت از پادگان است و دستور داریم که جلوتر نرویم! اما به ازطرف سازمان بما همه اعلام شده بود که اینها می خواهند که اشرف را کاملا تصرف و همه را قتل عام کنند و…و مخصوصا می گفتند که اینها دنبال رهبری هستند و ما تا آخرین نفر جلوی اینها می ایستیم وقتی هم بعضی می گفتند که آخر با دست خالی جلوی توپ و تانک چطوری؟ می گفتند که شما جانتان مال رهبری است و رهبری هم شما را برای اینطور روزهایی لازم دارد!

زهر تلخ یک خاطره، 19 فروردین 1390، قلعه اشرف در عراق

رحمان محمدیان ، تیرانا ، سایت نجات یافتگان از مجاهدین خلق در آلبانی ـ ایران آزادی ـ 08.04.2019

Albani-abdolrahman rahmanian 260-410

هنوزم زان روز
به جگر خاری است
که خونش می چکد مدام
گاه خاطرات تلخند وگاه شیرین؛ عموما آدم ها خاطرات تلخ و شیرین را باهم دارند، یعنی از هرکدام بهره ای دارند اینکه بارکدام نوع بر دیگری سنگینی کند هم برای اشخاص مختلف، متفاوت است.
خوش بحال آنانی که از شیرین آن بهره بیشتر برده اند و من برای همه همین را آرزو می کنم.
اما امثال من فقط خاطرات تلخ نصیب برده ایم؛اگرچه عمر بر پای آن گذاشته ایم اما واسفا که خوشی حاصل نکردیم. قصه ما که در درون فرقه رجوی عمر و جوانی تلف کردیم همین است! و تازه شیادانه مدعی هستند که باید شکر گذار هم باشی که رهبری (رجوی) بر تو منت گذاشته و افتخار داده است که زیرپرچمش باشی وغیره… ای نفرین بر شما باد که چنین مردم را به فنا دادید و برای بقای خودتان (بقول خودتان : حیات خفیف خائنانه *) چه کسانی را بیرحمانه به فنا دادید!
الغرض بپردازیم به خاطره؛
روز 19 فروردین 90 روزی که برای حفظ جان رجوی چه جانهایی فدا و چه افرادی ناقص ومعلول شدند!
هرکسی که جریانات آنروزها را دنبال کند حتما فیلمهای آن روز و فاجعه ای که در اشرف رخ داد رامی تواند ببیند.
قضیه اما دو وجهی است که افراد نکته سنج می توانند اینرا بفهمند. یک طرف توحش نیروهای عراقی که حتما روزی باید دریک دادگاه بی طرف بین المللی پاسخ بدهند. این ماموران که به ما گفته شده بود قصد تسخیر کامل اشرف و کشتن تمام نفرات را دارند و علیرغم دخالت و پیام سناتور «مک کین » هم تا رسیدن به اهداف تعیین شده کوتاه نیامدند بقول خودشان مامور بودندو معزور؛ وقتی به اهداف خودشان یعنی قسمت شمالی پادگان اشرف تا خیابان 100 رسیدند، توقف کردند و دیگر نه گلوله ای بود و نه ضرب و شتمی، وبشهادت افراد حاضر درآنجا همین را گفتند و اعلام کردند که ما قبلا هم به سازمان شما گفته بودیم که هدف این قسمت از پادگان است و دستور داریم که جلوتر نرویم!
اما به ازطرف سازمان بما همه اعلام شده بود که اینها می خواهند که اشرف را کاملا تصرف و همه را قتل عام کنند و…و مخصوصا می گفتند که اینها دنبال رهبری هستند و ما تا آخرین نفر جلوی اینها می ایستیم وقتی هم بعضی می گفتند که آخر با دست خالی جلوی توپ و تانک چطوری؟ می گفتند که شما جانتان مال رهبری است و رهبری هم شما را برای اینطور روزهایی لازم دارد! 19Farvardin 1390-Ashraf_Iraqi
بهر حال آنروز به تلخی گذشت و بعد از آن هم سربازان عراقی به کسی کاری نداشتند الا تحریکاتی که این سازمان می کرد و یا داستان 10 شهریور سال بعد که البته بازهم داستان دیگری از نامردی و خودخواهی و به گفته افراد انتقام رجوی از تعدادی بود که بشکلی با خط سازمان مشکل و نغمه مخالفت با خط رجوی را سر داده بودند* که رجوی با بهانه ای دیگر که هیج کس این بهانه را قبول و باور نداشت، آنها را هم فدا کرد. بهانه حفظ اموال اشرف بود که همه می گفتند که بابا این درست نیست و این اموال دیگر مال ما نیست بیخود جان نفرات را فدا نکن ( خود رجوی هم به شهادت افراد می گفت ما می دانیم که پشیزی از این اموال بما نمی رسد ولی ما باید کار خودمان را بکنیم و سود سیاسی آنرا ببریم! « تجارت با خون بی گناهان که جرمشان وفاداری به سوگند بود»).
اما داستان آنروز یک وجه دیگر هم دارد که ما اگر چه قبلا میدانستیم ولی بعدها بیشتر به عمق فاجعه و توطئه رجوی پی بردیم.
رجوی بارها خودش و بوسیله نفراتی که بحث های« به اصطلاح خودشان» سیاسی را از طرف او منتقل می کردند می گفتند که قانونی در سازمان ملل هست که اگر در نقطه ای از جهان بین دو طرف متخاصم، درگیری به خشونت بکشد و تعداد کشته ها به مرز 1000 برسد، آن نقطه مشمول اعزام نیروهای کلاه آبی سازمان ملل می شود و سازمان ملل به آنجا کلاه آبی می فرستد تا بین دوطرف حائل شودو از کشتار جلوگیری کند. و ما بعدا فهمیدیم که رجوی که همه چیزش را در عراق می دید با به کشتن دادن نفرات دنبال این است که با کشاندن پای سازمان ملل در آنجا بماند و فدا کردن نفرات هم برایش مهم نیست. بعد آن روز هم وقتی ما در ماتم دوستانمان لابه می کردیم بما می گفتند که شما چرا ناراحت هستید این نفرات مال رهبری بودند خودش هم می داند کجا خرجشان کند و تازه ما کم کشته دادیم و ما حساب کرده بودیم که 1000 تا کشته می دهیم و براش هم آماده بودیم ولی نشد! زهی وقاحت!!!
و بعدا رجوی خودش با گفتن فاکت های تاریخی و ازجمله « کوسوو و سربنیستا » بارها حسرت این را می خورد که چرا به اندازه کافی کشته نداده ایم! البته این را لای حرفای مختلف و با شیادی مخفی میکرد، چون میدانست که واکنش نفرات متوجه او خواهد شد و نرم با یکی به نعل یکی به میخ انرا می گفت.Mojahedin-camp-liberty-bbc 260-410
بهر حال آن روز تلخ برای من و امثال من که در میدان بودیم و دوستان چند ده ساله که این مدت باهم نفس به نفس زندگی کرده بودیم را از دست دادیم بسیار تلخ و تا ابد مثل خاری در جگرمی خلد.
در این روز برگی دیگر از جنایت وشیادی رجوی را ما به چشم دیدیم و بعد در نشست ها که نفرات مثلا نفرات باید لحظات خود از جمله لحظات ترس از گلوله و… را می گفتند جالب این است ما که تاآخر در صحنه بودیم وـ فیلمها گواه است ـ لحظات واقعی خودمان رامی گفتیم ولی افرادی که ما دیدیم از صحنه فرارکردند ( می توانیم با اسم بگوییم) وقیحانه می گفتند ما در تمام این لحظات به فکر رهبری بودیم و به فکر جان خودمان نبودیم بلکه فقط ترسمان برای حفظ جان رهبری بود. که البته ما به وقاحت آنان می خندیدیم و بیرون و بین هم می گفتیم برای همین بوده که فرار کرد پس از رهبری یاد گرفته!
امروز  19 فروردین است و من بازهم بیاد آن عزیزان و جانهای به یغما رفته هستم. بازهم لعنت می فرستم به بانی و مسبب به هدر رفتن آن جانها و البته خدا را ببین که آنها به مقصود خود نرسیدند و اگر چه تعداد زیادی مجروح شدند ولی خدا از آنان انتقام گرفت و دربدرشان کرد و همین روز باعث بیداری و اعتراض افراد زیادی از هواداران شد و دیگر بعد از آن حمایت خود را از این فرقه ضاله قطع کردند.
« بله چوب خدا صدا نداره اگه بزنه دوا نداره»
*رجوی بارها در نشست ها میگفت که زندگی مهندس بازرگان در ایران «حیات خفیف خائنانه» است و مدعی بود که اینرا خود مهندس بازرگان وقتی برای درمان به پاریس آمده است گویا به فرستاده رجوی گفته است.
* در بین افراد بدنه سازمان من بارها اینرا شنیدم که اینها را رجوی قصدا آنجا گذاشت و بعدا با تحریک نیروهای عراقی آنان را به کشتن دا. این را نفرات زیادی می گویند که مثلا حسین مدنی که در نشست ها گفته بود که خط بودن در عراق دیگر جواب ندارد و باید به فکرراه حل دیگری باشیم. من خودم اینرا از حسین مدنی شنیدم که می گفت بعضی به این فکر افتاده بودند که خط عراق جواب ندارد ولی این غلط است و باید ما خودمان را بخوانیم که چرا اینطور فکر می کردیم. (معلوم بود برسم همیشگی سازمان که اول بحث ها بقول خودشان در لایه های بالامطرح و نفر را تا ته خط می برند که از حرفش برگردد و خط گفته شده سازمان را تائید و تبلیغ کند، این بحث مطرح و او بهرحال به اشتباه خودش پی برده است وحالا باید در جمع از خودش انتقاد و مهر تائید بر حرفهای رجوی بزند وگرنه وایلا)
رحمان محمدیان 17فروردین 98

//////////////////////

پاسخ دهید