Hassan-shahbaz - Nejatyaftegan az MKO-dar Albani-260-410

حسن شهباز: از پیوستگی تا جدایی از مجاهدین خلق در آلبانی ـ قسمت دوم

البته اين حرف را من از خودم نميگويم گواه و سند اين حرف من همين روانپزشكانى هستند كه توسط كميسارياى عالى پناهندگان سازمان ملل متحد استخدام شده اند و تمام افراد جدا شده از فرقه تحت درمان هستند و هر هفته دو جلسه زير نظر روانپزشكان دوره روان درمانى خود را ميگذرانند
به هر حال و برهمين منوال ما به موازات، آموزشهايى را در قسمت پذيرش ميگذرانديم و يكى ديگر از اين آموزشها ، كلاسها يي بود بنام تاريخچه بود كه عبارت بود از تاريخچه پيدايش سازمان و نحوه بنيانگذرى آن توسط بنيانگذاران . بهر حال الان كه ما به دنياى آزاد پا گذاشته ايم و خيلي مطالب راميتوانيم با توجه به اين انقلاب انفورماتيك و در دسترس قرار گرفتن اطلاعات از طريق اينترنت خوب ميتوان فهميد آنچه كه بعنوان تاريخچه ارائه ميشد چيزى جزتحريف واقعيات نبود.

از پیوستگی تا جدایی از مجاهدین خلق در آلبانی ـ قسمت دوم

حسن شهباز ـ تیرانا ـ سایت نجات یافتگان از مجاهدین خلق در آلبانی ـ ایران آزادی ـ 24.10.2018

Hassan-shahbaz - Nejatyaftegan az MKO-dar Albani-260-410

در شهر نجف بوديم در تعطيلات ميان ترمى دانشگاه براى زيارت به عراق آمده بوديم
راننده تاكسى كه گويا از ظاهر ما متوجه ايرانى بودنمان شده بودند با گفتن اشرف اشرف به سمت ماشين هايشان اشاره ميكردند ما هم كه طي گشت و گذارى در شهرها ي مختلف عراق داشتيم ، متوجه شديم كه بعد از حمله آمريكا ،تمامي نفرات ارتش توسط امريكا خلق سلاح شده اند و در اشرف بسر ميبرند، بعد از كمى مشورت تصميم گرفتيم سرى به آنجا بزنيم ، حس كنجكاوى وشناخت بيشتراز اين افراد و آگاهى از مواضع سياسى آنها در آن لحظه دلايلى بود كه ما را به اين ديدار تشويق ميكرد .و بدينگونه بود كه ما وارد اشرف شديم
چند روز اول را در قسمتى بوديم كه به آن ورودى گفته ميشد چندين نوار و فيلم ديده بوديم ، براى نشست صدايم كردند در آنجا از شرايط و ضوابط ارتش صحبت شد و …
بعد وارد قسمت پذيرش شديم
اولين چيزيكه توجه را  بخود جلب ميكرد چهره هاى سرخ شده از گزش آفتاب بود. هر روز مراسم صبگاه برگذار ميشد بعد آموزش و يا كار بود ، در پذيرش آموزشهاى مختلفى داده ميشد كه هم عرض پيش ميرفت ، آموزش تشكيلات ، بوسيله سعيد نقاش برگذار ميشد و خلاصه ميشد در هفت اصل شهادت پذيرى و حرفه اى بودن،…
يادم ميآيد يك روز كه آموزش در مورد محفل بود ، پرسيدم برادر سعيد با اين توضيحات شما ، صحبت كردن از چه چيزى محفل محسوب نميشود؟
جواب داد:هرحرفى كه در مورد سرنگونى و در راستاى جنگ با اين رژيم نباشد محفل است.
با اين تعريف ديگر كسى حرفى براى گفتن نداشت ، وقتى حتى از ورزش نميشد صحبت كرد ديگر وضعيت مشخص بود .
البته اين محفل عبارت بود از هرگونه صحبتى كه بين هر نفري كه در تشكيلات اين فرقه بود با نفرات همرديف و هم قطارانش صورت ميگرفت و از آنجا كه در يك تشكيلات فرقه اى و بسته ، تشكيلات تمايلش براين بود كه افراد بصورت تك تك در يك هرم مثلثى ، يعنى هر فرد تنها حق داشت سر مضوعات ومسايل خود و يا در مورد ديگران به فرمانده گزارش دهد وهر گونه صحبتى كه با نفرات كنار دستى ، اين محفل بوده كه طبق گفته خود رهبر فرقه مسعود رجوى محفل شعبه اى از سپاه پاسداران بود و در واقع كسى كه با دوست كنارى صحبت ميكرد يك پاسدار بود كه آنرا نمايندگى ميكرد ، اما علت اصلى چه بود علت اين بود كه بهرحال در اين تشكيلات كه پر از تناقضات ،دروغ ها ،رياها، نيرنگ ها ، كه واقعا همه افراد مستمرا در اين تناقضات و هر كسى يك جور روانى شده بود و عصبى بودند صحبت ها و درد دل كردن با همديگر ايجاد اعتماد به نفس در افراد ميكرد كه بتوانند تصميم بگيرند و در مورد آينده خودشان صحبت بكنند و اگر نفرات ميتوانستند با يكديگر صحبت بكنند متوجه ميشدند كه نفرات ديگرهم از اين دروغ ها و نيرنگها آگاه هستند و به اين ترتيب دست سران فرقه رو ميشد چون سران اين فرقه تلاش داشتند كه افراد را در پيله هاى فردى خود نگاه داشته و با اين كار بتواند افراد را در چنگال خود نگاه دارد و همانطور كه ميدانيد تمام فرقه ها در ماهيت خود تلاش دارند كه نفرات داخل فرقه از وضيعت اجتماع و جامعه بيرون بى اطلاع بمانند و از طرف ديگر نفرات بيرونى از مناسبات داخل فرقه بى اطلاع باشند بنابر اين نبايد در داخل فرقه نفرات باهم صحبتى داشته باشند چون آگاهى آنان از وضعيت اصلى خودشان دو چندان ميشد ، و ضريب ميخورد و از اين بابت اينها هر گونه صحبتى را مانع ميشدند.
و با يك بحث ايدئولوژى كه آوردند بودند به اسم محفل و شعبه سپاه پاسداران كه به هر حال در رساله مسعود رجوى هم وضعيت به اين صورت است كه هر چه را كه بخواهد ، راحت در شرع خودش حرام نموده كما اينكه قبلا هم چنين فتواهايى صادر نموده است.
البته اين حرف را من از خودم نميگويم گواه و سند اين حرف من همين روانپزشكانى هستند كه توسط كميسارياى عالى پناهندگان سازمان ملل متحد استخدام شده اند و تمام افراد جدا شده از فرقه تحت درمان هستند و هر هفته دو جلسه زير نظر روانپزشكان دوره روان درمانى خود را ميگذرانند
به هر حال و برهمين منوال ما به موازات، آموزشهايى را در قسمت پذيرش ميگذرانديم و يكى ديگر از اين آموزشها ، كلاسها يي بود بنام تاريخچه بود كه عبارت بود از تاريخچه پيدايش سازمان و نحوه بنيانگذرى آن توسط بنيانگذاران .
بهر حال الان كه ما به دنياى آزاد پا گذاشته ايم و خيلي مطالب راميتوانيم با توجه به اين انقلاب انفورماتيك و در دسترس قرار گرفتن اطلاعات از طريق اينترنت خوب ميتوان فهميد آنچه كه بعنوان تاريخچه ارائه ميشد چيزى جزتحريف واقعيات نبود.

ادامه دارد

////////////////////

قسمت اول

 در انجا به ياد خاطراتى از سال 60 افتادم اينكه دو بار در تهران محاصره خانه ها تيمى و در گيرى آنها را از نزديك ديده بودم ،سپاه و بسيج و كميته بعد از ساعتها درگيرى و به زور ارپي جي ، چيز بيشترى جز يكى دو جنازه عايدشان نميشد فكر ميكنم يك ساعتى غرق اين افكار بودم كه يك پاترول بدنبال مان آمد، در مسير، بدنبال ديدن آثار آن روزگار برروى چهره ها تمركز ميكردم ، ما را به يك واحد مسكونى بردند در مسير راننده پرسيد:
برنامه سيما را ميبينيد؟
كدام سيما ؟
سيماى آزادى
نه تابحال نديده ايم.
واكنش مردم وقتى خواهر مريم آزاد شد، چه بود؟
خواهر مريم كيست ؟
بعد از توضيحاتش گفتم: يادم آمد چند وقت پيش يك روزنامه در ايران عكس اورا با همين خبر درج كرده بود كه دفتر آن بسته شد . در واقع هم اطلاعاتمان در مورد آنها همينقدر بود. اتاقى را براى سكونت ما مشخص كردند دو نفر ديگر هم آنجا بودند ، بعد از رسيدگى هاى اوليه ، نوار ها و سخنرانى هاى اولين انتخابات در ايران را ، برايمان آورده و پخش كردند ، هر چه بيشتر از آنها و از فعاليتهايشان در آن زمان مطلع ميشدم بيشتر انگيزه ميافتم

از پیوستگی تا جدایی از مجاهدین خلق

حسن شهباز ـ سایت نجات یافتگان از مجاهدین خلق در آلبانی ـ ایران آزادی ـ 09.09.2018

Hassan-shahbaz - Nejatyaftegan az MKO-dar Albani-260-410

از پیوستگی تا جدایی از مجاهدین خلق

در مقدمه ,خدمت خواننده گان گرامي عرض ميكنم ، كه از لحاظ فردى هيچگونه علاقه و يا تمايلى براى ابرازآنچه كه دراين ساليان بر من و امثال من گذشته ، را نداشته و ندارم ، اما تنها دليلى كه باعث شد اين سرگذشت را در اين غالب ارائه كنم ، وجود صدها تن مانند من در درون حصاريست كه روز بروز بيشتر در درون خود فرو ميرود و بسته تر ميشود كه البته با شعار انقلاب درونى هم كه “ رابطه با بيرون از خود “است، درتناقض است.

اميدوارم تجربیات من بتواند روزنه اى باشد ،براى كسانىكه الان در داخل حصارند و از شرايط بيرون هيچگونه اطلاعى ندارند ، اميدوارم ابراز اين مطالب بتواند كمكى هر چند كوچك بشما باشد كه منجر به برداشتن قدمهاى بزرگ بشود و بتوانيد با آگاهى از شرايط واقعى خود، از اين زندان پيچيده شده در لفافه انقلاب خود را رها سازيد.
سال 1382
در شهر نجف بوديم در تعطيلات ميان ترمى دانشگاه براى زيارت به عراق آمده بوديم از حرم كه بيرون آمديم مشغول تماشاى ديوار هاى آجرى بيرون حرم شديم ، دست فروشها و مغازه هاى مختلف تسبيح و انگشتر وچاقو، جانماز و ترمه ، چشم را به تماشا ميكشاند ، بعد از كمى فاصله گرفتن از آنجا با ساختمان هاي وخودروهايى نيمه سوخته و نيمه ويران روبرو شديم وآنچه كه جالب بود عكس محمد باقر حكيم ، رهبر ايران و عبدالعزيز حكيم در خرابه هاى ناشي از انفجار بمب چسبانده شده بود در انجا بود متوجه شديم محل ترورش آنجا بود ، اطراف آنجا مملو از نفرات مسلح بود در بالا ى ديوار و بام حرم هم بودند ،بهتر ديديم از آن محل دور شويم داشتيم بسمت بازار مي رفتيم چند راننده تاكسى كه گويا از ظاهر ما متوجه ايرانى بودنمان شده بودند با گفتن اشرف اشرف به سمت ماشين هايشان اشاره ميكردند ما هم كه طي گشت و گذارى در شهرها ي مختلف عراق داشتيم ، متوجه شديم كه بعد از حمله آمريكا همه مقرها تخليه شده وتمامي نفرات ارتش بعد از خلق سلاح توسط امريكا در اشرف بسر ميبرند بعد از كمى مشورت تصميم گرفتيم سرى به آنجا بزنيم ، حس كنجكاوى وشناخت بيشتراز اين افراد و آگاهى از مواضع سياسى آنها در آن لحظه دلايلى بود كه ما را به اين ديدار تشويق ميكرد .
تاكسى از جاده اصلى خارج شد جاده فرعىِ با كيسه هاى بزرگ خاك احاطه شده بود دو هامر آمريكايي ايستاده بودند سرباز جلوى يكى از هاموى ها جلويمان را گرفت
كجا ميرويد ؟
ديدن مجاهدين
نميتوانيد .
ما ايرانى هستيم ، رد شديم ،جلو درب رسيديم . تاكسى را نگه داشتيم كه اگر توانستيم وارد بشويم ،برگرديم
با اولين نفر كه برخورد ،بعد فهميدم اسمش تقى صوفى بوده ،
سلام ما ايرانى هستيم براى ديدن مجاهدين آمده ايم
كسى از خانواده شما در اشرف است ، نه
هوادار هستيد ، نه
نه همانطور گفتم براى آشنايي آمده ايم .
تاكسى را رد كرديم و بيك بنگال كه حالت اتاق انتظار را داشت رفتيم و سه عدد صندلى رديف شده در كنار هم و دو يا سه مهر نماز در گوشه بنگال ، تمام محتويات اين سالن انتظار بود.
در انجا به ياد خاطراتى از سال 60 افتادم اينكه دو بار در تهران محاصره خانه ها تيمى و در گيرى آنها را از نزديك ديده بودم ،سپاه و بسيج و كميته بعد از ساعتها درگيرى و به زور ارپي جي ، چيز بيشترى جز يكى دو جنازه عايدشان نميشد فكر ميكنم يك ساعتى غرق اين افكار بودم كه يك پاترول بدنبال مان آمد، در مسير، بدنبال ديدن آثار آن روزگار برروى چهره ها تمركز ميكردم ، ما را به يك واحد مسكونى بردند در مسير راننده پرسيد:
برنامه سيما را ميبينيد؟
كدام سيما ؟
سيماى آزادى
نه تابحال نديده ايم.
واكنش مردم وقتى خواهر مريم آزاد شد، چه بود؟
خواهر مريم كيست ؟
بعد از توضيحاتش گفتم: يادم آمد چند وقت پيش يك روزنامه در ايران عكس اورا با همين خبر درج كرده بود كه دفتر آن بسته شد . در واقع هم اطلاعاتمان در مورد آنها همينقدر بود.

اتاقى را براى سكونت ما مشخص كردند دو نفر ديگر هم آنجا بودند ، بعد از رسيدگى هاى اوليه ، نوار ها و سخنرانى هاى اولين انتخابات در ايران را ، برايمان آورده و پخش كردند ، هر چه بيشتر از آنها و از فعاليتهايشان در آن زمان مطلع ميشدم بيشتر انگيزه ميافتم تا بيشتر بدانم سخنرانى ها را بدقت و با تمركز تمام دنبال ميكردم اين حرفها برايم تازگى داشت، گويي به يك حقيقت تازه دست يافته ام. اين امر باعث اشتياق هرچه بيشترم براى دانستن هر چه بيشتر ميشد، همچون كسى كه گمشده اش را يافته بدقت همه چيز را دنبال ميكردم و بدينگونه علاقه مند شده بودم.

سه روز از آمدن مان ميگذشت ، چندين نوار و فيلم ديده بوديم ، براى نشست صدايم كردند در آنجا از شرايط و ضوابط ارتش صحبت شد و اينكه اگر بخواهيم بمانيم وضعيت چگونه خواهد بود
– زمانبندى بيدارباش و… مانند تمام ارتشهاست
– روزانه كلاسهاى آموزشى خواهيد داشت
– زن و زندگي در ارتش نداريم
– اگر بخواهيد بمانيد بايستى تعهد بدهيد كه حداقل دو سال در مناسبات ميمانيد
– زندگى جمعى است و بايد به جمع پاسخگو باشيد و در يك نشست روزانه بايستى شركت كنيد كه بر پايه انتقاد و انتقاد از خود سوار است و به آن عمليات جاري ميگوييم
آن شب ساعتها فكر كرديم و با هم سر اين موضوع مشورت كرديم و در نهايت تصميم گرفتيم جواب مثبت بدهيم ، وبدينگونه بود كه وارد ارتش و قسمت پذيرش شديم.
/////////////////

Hassan-shahbaz 260-410

پاسخ دهید