حسن شهباز: تناقض در آرمان شهرفرقه رجوی ـ قسمت چهارم سر و بدنه، دو پدیده متضاد در فرقه مجاهدین خلق
اما ترس از چی؟ بعضی ها فکر میکنند اگر بیرون بیاییند بی َآبرو میشوند! این همان ترسی است که اساس مکانیزم کنترلی را در فرقه مجاهدین خلق تشکیل میدهد، از رجوی رهبری فرقه مجاهدین خلق باید ترس و وحشت داشت، زیرا مخالفت کردن با رهبری مانند مخالفت کردن با خداست!خدایی که بر تمامی شئونات زندگی اعضای فرقه کنترل دارد و بدین ترتیب مخالفت یا هر گونه زیر علامت سؤال بردن رهبر یا برنامه های سازمان کفرو حماقت تلقی میشود!از طرف دیگر این ترس به رهبر فرقه قدرت فوق العاده ای برای تسلط بر اعضا میدهد. وقتی فرد واقعا باور داشته باشد که ترک فرقه برابر با ترک خداست و سعادت در ماندن در تشکیلات و درون حصار است، چشم و گوش بسته در خدمت فرقه قرار میگیرند، حتی زمانی که با او مخالفند، ترجیح میدهند اطاعت میکنید تا اینکه بخواهند ریسک جدایی از فرقه را بپذیرند.
تناقض در آرمان شهرفرقه رجوی ـ قسمت چهارم
سر و بدنه، دو پدیده متضاد در فرقه مجاهدین خلق
حسن شهباز ، تیرانا، سایت نجات یافتگان از مجاهدین خلق در آلبانی ـ ایران آزادی ـ 02.07.2021
میدانید وقبلا صحبت کردیم که، از دیدگاه رهبر این فرقه ، جامعه بشری در نهایت تکامل خود به نقطه ای میرسد که همانا وعده الهی بوده وایده ال اشرف مخلوقات است واین مهم فقط و فقط با یک رهبر شایسته به سر منزل مقصود میرسد و رجوی خود را وفقط خود را آنکسی میخواند که به این مهم دست یافته است و زندان اشرف سه درشهرستان مانز را،همان جامعه ای میخواند که به همت او این مسیررا طی نموده و با غوطه ورشدن دراین توهمات،سعادت جامعه بشری را منوط به پیروی از خود او و عضویت در سازمانش میداند!
در واقع این آرمان شهر برایند ایدئولوژی اوست و براین پایه و اساس بنا شده، اما اگر آنطور که او ادعا میکند در سمت درست تاریخ ایستاده، چرا هر روز از تعداد پیروانش کاسته میشود؟
در حالیکه طبق ساده ترین و بطور منطقی بایستی سالانه حداقل صدها نفر به آنها افزوده میشد!
…چرا نفرات در داخل این بهشت موعود زیر ذره بین قرار دارند و شدیدأ کنترل میشوند؟ اصلا چرا بدورشان حصار کشیده اند؟
… چرا حق ارتباط با هیچکس در بیرون از مناسبات را ندارند؟
ازاینگونه سوالات بی جواب بسیار است!
رجوی خود را وارث تمام شخصیتهایی میداند که درجامعه ایران ازجایگاه ویژه ای برخوردارهستند، مانند: ستارخان ،کو چک خان و مصدق و… اما به این قپه بسنده نکرده و با خرده گیری و برجسته نمودن ضعف هریک ازآنان، خود را بالاتر از آنان میداند! چرا که اولا” ضعف وتضادهای آنها را ندارد، ثانیا” همواره با تصمیم گیری های بموقع پیروزمندانه به پیش تاخته و تمام پیچ وخمهای جاده سنگلاخ تکامل را “بقول خودش” با موفقیت پشت سر گذاشته و اگرهم ضعف و اشکال و یا هراشتباهی هم که بوده ویا هست برگردن اعضای نگونبخت فرقه است، همه وعدهایی که او داده وعملی نشده، حاصل کم کاری نفرات است و این اعضای بیچاره هستند که باید کم کاری و ضعف خود را در این رابطه بخوانند !
اما چه کسی هست که نداند این حرفها تماما از محتوا تهی ، بی معنا ، تکراری و وارانه گوییست! ولی چرا کسی دم نمیزند ؟
بدتر اینکه بعضی ها بصورتی ابلهانه پای بلندگومیروند از خود انتقاد میکنند !گناه را بگردن میگیرند!خودشان را مقصرجلوه میدهند ! دست آخر هم با تعهدی بالاتر تجدید پیمان میکنند! البته اینگونه چاپلوسی ها در درون مناسبات فرقه امری اجتناب ناپذیر است (زیرا بدنه این فرقه از قشرهای مختلف جامعه تشکیل شده که به آن خواهیم پرداخت) اما رهبر فرقه نیاز دارد که اعضای فرقه به این باور برسد که جای دیگری نیست که بتوانند بروند و درعین حال بسعادت برسند، سازمان تمام مکانیزم های موجود خود را بکار میگیرد تا بافراد بقبولاند که اگر کسی سازمان را ترک کند خسرالدنیا و الاخره میشود، البته بصورت نسبی در این کار بموفقیت هم دست یافته ،چرا که در داخل مناسبات یکی از موانع اصلی ، درحقیقت همین حصار است که در درون ذهن نفرات باعث ایجاد ترس میشود و نقش اصلی را در تصمیم گیری نفرات ایفا میکند!
اما ترس از چی؟
بعضی ها فکر میکنند اگر بیرون بیاییند بی َآبرو میشوند!
این همان ترسی است که اساس مکانیزم کنترلی را در فرقه مجاهدین خلق تشکیل میدهد، از رجوی رهبری فرقه مجاهدین خلق باید ترس و وحشت داشت، زیرا مخالفت کردن با رهبری مانند مخالفت کردن با خداست!خدایی که بر تمامی شئونات زندگی اعضای فرقه کنترل دارد و بدین ترتیب مخالفت یا هر گونه زیر علامت سؤال بردن رهبر یا برنامه های سازمان کفرو حماقت تلقی میشود!از طرف دیگر این ترس به رهبر فرقه قدرت فوق العاده ای برای تسلط بر اعضا میدهد. وقتی فرد واقعا باور داشته باشد که ترک فرقه برابر با ترک خداست و سعادت در ماندن در تشکیلات و درون حصار است، چشم و گوش بسته در خدمت فرقه قرار میگیرند، حتی زمانی که با او مخالفند، ترجیح میدهند اطاعت میکنید تا اینکه بخواهند ریسک جدایی از فرقه را بپذیرند.
اما نکته قابل تامل اینست که همواره در سازمان بر طبل پیروزیها کوبیده میشد!همیشه بعد از ضرباتی که در قبال تصمیمات نادرست دریافت میکردیم در نشستها با این جمله روبرو میشدیم “که ما پیروز شدیم” تمام بلایایی که بدلیل تصمیمات شوم و یا غلط سران فرقه ، براین بدنه روا گشته، پیروزی خوانده میشد!
کشته میدادیم طبل وشیپور می زدند که پیروز شدیم ،اسیر و مفقود میدادیم همین بود که پیروز شدیم! موشک میخوردیم پیروز می شدیم!از اشرف بیرونمان کردند گفتند پیروز شدیم ! اما چرا ؟ این چه نوع پیروزی بود که با موشک و خمپاره از ما پذیرایی میشد! تلفات میدادیم میگفتند پیروز شدیم !
اما کشته شدن نفرات واقعا برای رجوی پیروزی بود! چرا که دست مایه ای میشد برای رسیدن به خواسته های شومش.
از طرفی به همه قول سعادت اخروی داده بود و “پیروزی” بدین معنا بود! و بدین ترتیب در اینگونه مسائل خود را به هیچکس پاسخگو نمیداند، اما پیروزی خواندن همه اتفاقات دلیل دیگری هم دارد رجوی در توهماتش خود را همچون ائمه معصوم میپندارد که بدون خطاست و البته میداند که اگر به نقطه ای برسد که مجبور شود اشتباهاتش را بپذیرد باید پاسخگوی تمامی اعمال گذشته اش باشد؛ بهمین دلیل کوتاه نمآید!!
اما وضعیتی که هم اکنون در آن قراردارد وخیم تر از آن است که بتواند گذشته ننگینش را سفید سازی کند، آنچه در سینه تاریخ به ثبت رسیده نداشتن پایگاه اجتماعی و منفوریت در جامعه ایران است که دردی بی درمان و لاعلاج است و آنچه برای اعضای نگونبخت فرقه در پی دارد ماندن در حصار و ادامه اسارت در پایان عمراین فرقه است.
ادامه دارد