Ebrahim Moradi-Ebrahim-2

پاسخ آقای ابراهیم مرادی به اطلاعیه فرقه مجاهدین خلق

اول اینکه خوب بود به این نکته اشاره می کردید چگونه سازمان شما  با من  ابراهیم مرادی در شهر ایرانشهر آشنا شدید و با چه هدفی من را از ایران بعد پاکستان و در نهایت به کشورعراق بردید قاچاقبرمعروف بلوچ شما بنام فرید از ایرانشهر سراغ من آمد و با فریب و نیرنگ گفت تو را به کشورهای اروپایی میبریم و من را به پاکستان برد آن هم  با هزینه شما (بماند که چندین نفر فریب این قاچاقبر شما را خوردند ) و بعد از چند روز اقامت در هتلی در کراچی پاکستان گفتید از خروج از پاکستان به کشورهای اروپایی که قبلا به شما پیشنهاد داده بودیم مشکل هست گفتید که راه حل بهتری وجود دارد و آن هم این است که به کشور عراق بروی و راحت تر میتوانی به کشورها که تمایل شما هست بفرستیم و من هم فریب شما را خوردم و قبول کردم وبا پاسپورت جعلی که شما برای من آماده کرده بودید و با پرواز هوایی از پاکستان  به کشور عراق  فرستادید وقتی به فرودگاه بغداد رسیدیم شخصی که از قبل به من نشانهای آن را داده بودید با یک ماشین ون منتظر من بودند که در آن ماشین وان دو نفر با لباس شخصی بودند و با من فارسی صحبت میکردند آنها به سلاح کمری کلت مسلح بودند من با دیدن این صحنه جا خوردم اما چیزی نگفتم
پاسخ آقای ابراهیم مرادی به اطلاعیه فرقه مجاهدین خلق

با عنوان

«چشم و گوش بسته»

ابراهیم مرادی ، تیرانا ـ سایت نجات یافتگان از مجاهدین خلق در آلبانی ـ ایران آزادی ـ 16.02.2022
اینجانب ابراهیم مرادی بعد از حدود 17 سال در تشکیلات سازمان مجاهدین بطور حرفه ای و بمدت 4 سال بعنوان نیمه حرفه ای خارج از تشکیلات فعالیت فعال داشتم

در تاریخ 5 فوریه 2022 اعلام رسمی جدای خودم را از سازمان اعلام کردم

ولی سازمان از سوزش جدایی من دست بکار شد و در سایت های خودش علیه من مطالبی را درج کرد که به شرح زیراست

1_ ابراهیم مرادی مزدور جدیدالاستخدام «چشم و گوش بسته»! در الحاق به مأمورین وزارت اطلاعات در آلبانی

2_ حرف های وزارت اطلاعات که تکراری و شناخته شده است دیکته کرده است و علیه سازمان استفاده کردم

3_ یک بار هم که مجاهدین در ۹دی۱۳۹۲ او را بیرون انداختند فقط یک شب نزد پلیس عراق به‌سر برده اما روز بعد با اصرار و الحاح دوباره به مجاهدین پناه آورده است.
اما قبل از هر سخنی و نوشته ای لازم میدانم که آن را بگویم این هست

که هیچ نیازی به دروغ گفتن و یا حرفهای بی ربط و اضافه ندارم

چرا؟

چون در مدت حدود 17 سال در تشکیلات سازمان بودم انقدر حرفهای به ناحق و تحت فشار بحث های ایديولوژیکی به لحاظ روحی و از نظر جسمی با کارهای سخت و طاقت فرسا (که روزانه بیش از 15 ساعت استثمار میشدم)

آنقدر اهانت ها و حرفهای زننده شنیدم و دیدم اصلا جای برای گفتن حرف غیر واقعی وجود ندارد
و اما جوابیه من
جواب «چشم و گوش بسته»!

اول اینکه خوب بود به این نکته اشاره می کردید چگونه سازمان شما  با من  ابراهیم مرادی در شهر ایرانشهر آشنا شدید و با چه هدفی من را از ایران بعد پاکستان و در نهایت به کشورعراق بردید
قاچاقبرمعروف بلوچ شما بنام فرید از ایرانشهر سراغ من آمد و با فریب و نیرنگ گفت تو را به کشورهای اروپایی میبریم و من را به پاکستان برد آن هم  با هزینه شما
(بماند که چندین نفر فریب این قاچاقبر شما را خوردند )

و بعد از چند روز اقامت در هتلی در کراچی پاکستان گفتید از خروج از پاکستان به کشورهای اروپایی که قبلا به شما پیشنهاد داده بودیم مشکل هست

گفتید که راه حل بهتری وجود دارد و آن هم این است که به کشور عراق بروی و راحت تر میتوانی به کشورها که تمایل شما هست بفرستیم

و من هم فریب شما را خوردم و قبول کردم وبا پاسپورت جعلی که شما برای من آماده کرده بودید و با پرواز هوایی از پاکستان  به کشور عراق  فرستادید

وقتی به فرودگاه بغداد رسیدیم شخصی که از قبل به من نشانهای آن را داده بودید با یک ماشین ون منتظر من بودند

که در آن ماشین وان دو نفر با لباس شخصی بودند و با من فارسی صحبت میکردند

آنها به سلاح کمری کلت مسلح بودند

من با دیدن این صحنه جا خوردم اما چیزی نگفتم

بعد از مسافت کوتاهی به یک هتلی بردید که بعد فهمیدم این هتل نبوده بلکه از مقرها  خود شما بوده

در آن ساختمان چند روزی گذشت به شما گفتم کار اعزام من به کشورهای اروپایی چه شد

شما در جواب به من گفتید داریم دنبال میکنیم

چند روز بعد من را صدا زدید گفتید سه نفر از خواهران مان آمده اند تا با شما مصاحبه بکند

من در جواب گفتم مصاحبه برای چی

در جواب به من گفتید بعدا خودت میفهمی

وقتی من را بردید به یک اتاق که سه زن با روسری و فارسی صحبت میکند مواجه شدم

به آن سه زن گفتم اینجا کجاست و با من چکار دارید

آنها با خوش روی و صمیمی گفتند که ما مجاهد هستیم و اینجا هم پایگاه مجاهدین هست
حدود یک ماه من در مقرتان در بغداد ماندم

بحث های زیادی بین من و شما در مورد اینکه من میخواهم به آلمان یا هلند بروم ولی شما به من میگفتید که بروم ارتش آزادی بخش ملی ایران

و مدتی در این ارتش بمانم تا نهایتا کارت به آلمان یا هلند تکمیل بکنیم رد بدل میشد

با هر جنگ دعوایی که بود من را به اجبار به مقر اشرف بردید

در اشرف چندین واحد ساختمانی جدای از هم و مستقل بود که اسم آن را ورودی میگفتید
و دو نفر از اعضای شما به اسامی آیدین و علی ابریشم و چند نفر دیگر کنترل و اداره میشد

در همان ورودی اشرف بعد از یک هفته یک شب لباس نظامی آوردید که من بپوشم ولی من ازپوشیدن آن  در جلو چشم شما خوداری کردم

اما شما من را اجبار کردید که این لباس که تمایل من نبود بپوشم

به من گفتید حداقل به ما فرصت بدهید تا کارت را درست کنیم

و با تهدید به من گفتید  اگر از کشورعراق بروی و اینکه اگر قصد رفتن به ایران را دارید با جان خودت داری بازی میکنی چون تمام مرزدست نیروهای ایرانی هست

به محض اینکه متوجه بشوند که تو بصورت قاچاقی داری وارد خاک ایران میشوی تو را به گلوله میبندند

اگر هم دستگیر بکند بعنوان جاسوس اگر تو را اعدام نکند مینمم حبس ابد با شکنجه باید تحمل بکنی

و اگر هم در داخل عراق دستگیرت بکند به جرم جاسوسی سر به نیست ات میکند و آب آز آب تکان میخورد

به من گفتید سازمان مجاهدین خیر وصلاح تو را میخواهد  تو کرد هستی و مقداری شهامت داشته باش

تو ازالان به بعد یک انقلابی تمام عیار هستی کردها آنقدر برای ما عزیز هستند که بعد پیروزی  اولین کاری که میکنیم دادن خود مختاری به کردستان هست و شما گل سر سبد کردستان میشوید
بعد از سه ماه جنگ دعوا سر اینکه من قبول نمیکردم سازمان شما بمانم
اما شما با اصرارزیاد به ماندن من در ارتش کوتاه نمیآمدید

من را مجبور کردید و من را در انتخاب دو راهی بد و بدتر منگنه کردید آری چشم و گوش بسته نبودم ولی شگرد سازمان شما به دام افتادم وکسانیکه در دید شکارت قرار میگرفتند چنان از خودت سادگی صداقت نشان میدادی که هر نفری با دیدن شما خام میشد و به شما اعتماد میکرد که همراه تان بیاید

و به امید زندگی بهتر و درآمد بیشتر خودش را به شما سازمان بسپارد

اما زیرا آن چهره خندان و مظلوم نمایتان چه نقشه های شوم برای کشاندن نفرات به داخل تشکیلات جهنمی داشتید

که من از یکی از صدها نفری بودم که از آن بی خبر بودم

نه نه نه

من چشم و گوش بسته نبودم اما از روی نقابی که شما بعنوان فرد خیرخواه و دوست داشتنی بر چهره ظاهرتان زده بودید هرگز فکرش را نمیکردم تا این حد کسی در زندگی ام من را خام کرده باشد و گول شیرین زبانی و وعده های دروغین و به خارج رفتن که یک رویای کاذب بیش نبود بخورم

و قول وقرارهای که شما در شهر ایرانشهر وکراچی به من دادید در بغداد 180 درجه تغییر کند

و به اجبار لباس نظامی شما را بپوشم

چکیده متن من این هست

که من از دیماه 1380 تا روز سیزده بدر 1381 هر چه تلاش کردم که به کشور خارج مثل آلمان و هلند بفرستند نشد که نشد

اگر باور این مطالب من برای بعضی ها سخت هست خیلی کسانی دیگر مثل من و اعضای دیگر مجاهدین  که الان جدا شده اند هم در آلبانی هستند و هم در کشورهای اروپایی هستند این را لمس کردند

من دنبال این نیستم که کسی حرف من را قبول کند یا نکند بلکه فقط میخواستم جواب سازمان را بدهم که اطلاعیه اش علیه من گفته است مگر چشم و گوش ات بسته بوده

خیر خیر

چشم و گوش من کامل باز بود ولی متاسفانه چشم شما بسته و گوش شما ناشنوا

و پر از نیرنگ و دوریی بود

من نکات بیشتر دارم که ترجیح میدهم در مطالب دیگر ادامه بدهم

ادامه دارد

ابراهیم مرادی

پاسخ دهید