mehdi soleymani -260-410

اعلام جدایی رسمی مهدی سلیمانی از فرقه مجاهدین خلق

 در واقع داستان ربودن من از ایران به عراق به شرح زیر است: من در همدان مشغول کار خیاطی بودم که دوستم امیر برای کار به ترکیه رفته بود بعد از مدتی برگشت و من هم چند ماهی بود تازه سربازی تمام کرده بودم  به من گفت یک شرکت در ترکیه است برویم انجا کار بکنیم. بعد از انجام کارهای قانونی ما به ترکیه رفتیم. درترکیه امیر رفت که با صاحب کار صحبت کند و وقتی برگشت گفت کار ما در عراق است، دو سال باید آنجا باشیم و ماهی چهار صد دلار میدهند و من اعتماد کردم. در همان ترکیه یکی از نفرات سازمان کارهای اعزام ما را درست کرد، بدون این که بدانیم چه بلای سر مادارد میاید. بعد از اعزام به عراق درمحلی ما را تحویل دو نفرکه مسلح بودند، دادند و ما را به پایگاه طبا طبایی در بغداد بردند. نزدیک به بیست روز آنجا بودیم و بعد ما را به اشرف بردند که دیگر نه راه پس داشتیم نه راه پیش.  بعد از مدتی فهمیدم که من چه اشتباه و چه فریب بزرگی خورده ام. نزدیک به دوازده سال توی سازمانی بودم که خودش میگفت سرلوحه آن فدا و صداقت است اما باید گفت سرلوحه این سازمان دروغ و بی صداقتی است.

اعلام جدایی رسمی مهدی سلیمانی از فرقه مجاهدین خلق

مهدی سلیمانی، تیرانا ـ سایت نجات یافتگان از مجاهدین خلق در آلبانی ـ ایران آزادی ـ 08.09.2021

اینجانب مهدی سلیمانی متولد ۱۳۵۹ از همدان بدین وسیله اعلام جدایی رسمی خودم را از سازمان مجاهدین اعلام میکنم.

علت جدایی من در حقیقت این است که از زمانی که ما به البانی امدیم سازمان تعهد پزیرفته بود که پرداختی ماهیانه را ثابت و بدون هر گونه  مشکلی بدهد ولی سازمان از همان ابتدا بین ما و بچه های خودشان فرق میگذاشت چون به آنها هفتصد دلار می داد اما به ما پانصد دلار می داد .و بعدا رفته رفته مستمری ما راکم وکمتر کرد.

من متوجه شدم که سازمان فکر میکند قیم من است که هر چه میگوید ما باید حرف اورا گوش کنیم .

بعد از این که آمریکایی ها همان بچه های سازمان را از البانی بردند کم کم فشارها روی ما زیاد شد.  در ابتدا مستمری ما را به تعویق میانداخت، در مرحله بعدی مستمری را به چهل و پنج هزار لک کاهش داد و کم کم فشار را بیشتر کرد که مستمری را به سی و پنج هزار لک کاهش داد فقط بخاطر این که به ما فشار بیاورد البانی را ترک بکنیم و یا نیازمند سازمان بشویم و هر چه میگوید را گوش بکنیم و مطیع سازمان باشیم ، بعداز گذشت چند سال که مشکلات این سازمان دررابطه با جدا شدگان بیشتر شد باتهدید و فشاراز نفرات میخواست که برای سازمان مقاله بنویسند و از دیگران خبر چینی کنند تا مستمری را بدهند که من شاهد دو نمونه از این موارد بودم که حتما در جای دیگر باز گو خواهم کرد.

این همان سازمانی است که با فریب کاری من و امسال من را به عراق کشاند و حالا هم در البانی به پا بوس و به دامان امریکاه پناه اورده است که کاری برایش بکنند (به قول معروف شتر در خواب بیند پنبه دانه)

بعد از این فشارها تصمیم گرفتم بدین وسیله اعلام جدایی خودم را اعلام بکنم و برای هرچه بهتر زندگی کردن شرافتمندانه مسیر خودم را مشخص کنم و روی پای خودم بدون هیچ مشکلی پیش بروم.

در واقع داستان ربودن من از ایران به عراق به شرح زیر است:

من در همدان مشغول کار خیاطی بودم که دوستم امیر برای کار به ترکیه رفته بود بعد از مدتی برگشت و من هم چند ماهی بود تازه سربازی تمام کرده بودم  به من گفت یک شرکت در ترکیه است برویم انجا کار بکنیم. بعد از انجام کارهای قانونی ما به ترکیه رفتیم.

درترکیه امیر رفت که با صاحب کار صحبت کند و وقتی برگشت گفت کار ما در عراق است، دو سال باید آنجا باشیم و ماهی چهار صد دلار میدهند و من اعتماد کردم. در همان ترکیه یکی از نفرات سازمان کارهای اعزام ما را درست کرد، بدون این که بدانیم چه بلای سر مادارد میاید.

بعد از اعزام به عراق درمحلی ما را تحویل دو نفرکه مسلح بودند، دادند و ما را به پایگاه طبا طبایی در بغداد بردند. نزدیک به بیست روز آنجا بودیم و بعد ما را به اشرف بردند که دیگر نه راه پس داشتیم نه راه پیش.

بعد از مدتی فهمیدم که من چه اشتباه و چه فریب بزرگی خورده ام. نزدیک به دوازده سال توی سازمانی بودم که خودش میگفت سرلوحه آن فدا و صداقت است اما باید گفت سرلوحه این سازمان دروغ و بی صداقتی است.

بعد از سرنگونی صدام تصمیم به خروج از سازمان گرفتم و نزدیک به هشت سال است که از سازمان جدا شده  و زندگی خودم را دارم و میخواهم از این پس آزاد زندگی کنم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

 

پاسخ دهید